سناریو از چویا 🍾
موضوع: اگر تو رو زخمی ببینه
نسبت: رو هم کراش دارید اما هیچ کدوم خبر بدارید
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
تو تازه از یه معموریت برگشته بودی تو معموریت یکم ضعیف عمل کردی و زخمای زیادی برداشته بودی وخون ریزی داشتی همین طور که داشتی راه میرفتی خون از روی زمین میریخت داشتی میرفتی خونه اما وسط راه بیهوش شدی و افتادی زمین چویا هم داشت برمی گشت خونه خودش که دید تو افتادی زمین
اومد طرفت و هی صدات می زد
چویا: ا/ت؟ ا/ت؟ ا/ت؟ چی شده صدامو می شنوی؟
ولی ات حرفی نزد چویا سریع ات رو بلند کرد و رفتید خونه چویا
چویا شروع کرد به پانسمان کردنت(هنوز بیهوشی)
تو رو روی تخت بودی و چویا هم کنارت روی صندلی نشسته بود
کم کم بیدار میشدی و چویا رو رو بروت دیدی که روی صندلی خوابیده پتو رو انداختی روش
چند لحظه بعد چویا هم بیدار شد اولش یکم تعجب کرد و بعد بهت گفت:
ببینم بهتری؟ چرا حواست به خودت نیست؟
میدونی من چه قدر ترسیدم؟
ات: من که خوبم الکی بزرگش نکن
چویا: ار میبینم اگر نمی رسیدم تا الان مرده بودی!
چویا: میدونی چیه من فقط..... من... م.. ن(با داد) من فقط ازت خوشم میاد همین!!
ات تعجب کرد و لبو شده بود
ات: خب... راستش.. منم دوست دارم خوب
چویا اولش تعجب کرد ولی بعدش به لبخند زیبا زد و گفت: خوش حالم که این احساس یه طرفه نیست
و بعد ات رو محکم بغل کرد طوری که ات دردش گرفت
ات: چویا... اروم تر دردم گرفت
چویا: هه باشه
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
خوب میدونم یه جورایی خرابش کردم که نظری دارید بگید درخواست هم اگه داشتید بگید💖
نسبت: رو هم کراش دارید اما هیچ کدوم خبر بدارید
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
تو تازه از یه معموریت برگشته بودی تو معموریت یکم ضعیف عمل کردی و زخمای زیادی برداشته بودی وخون ریزی داشتی همین طور که داشتی راه میرفتی خون از روی زمین میریخت داشتی میرفتی خونه اما وسط راه بیهوش شدی و افتادی زمین چویا هم داشت برمی گشت خونه خودش که دید تو افتادی زمین
اومد طرفت و هی صدات می زد
چویا: ا/ت؟ ا/ت؟ ا/ت؟ چی شده صدامو می شنوی؟
ولی ات حرفی نزد چویا سریع ات رو بلند کرد و رفتید خونه چویا
چویا شروع کرد به پانسمان کردنت(هنوز بیهوشی)
تو رو روی تخت بودی و چویا هم کنارت روی صندلی نشسته بود
کم کم بیدار میشدی و چویا رو رو بروت دیدی که روی صندلی خوابیده پتو رو انداختی روش
چند لحظه بعد چویا هم بیدار شد اولش یکم تعجب کرد و بعد بهت گفت:
ببینم بهتری؟ چرا حواست به خودت نیست؟
میدونی من چه قدر ترسیدم؟
ات: من که خوبم الکی بزرگش نکن
چویا: ار میبینم اگر نمی رسیدم تا الان مرده بودی!
چویا: میدونی چیه من فقط..... من... م.. ن(با داد) من فقط ازت خوشم میاد همین!!
ات تعجب کرد و لبو شده بود
ات: خب... راستش.. منم دوست دارم خوب
چویا اولش تعجب کرد ولی بعدش به لبخند زیبا زد و گفت: خوش حالم که این احساس یه طرفه نیست
و بعد ات رو محکم بغل کرد طوری که ات دردش گرفت
ات: چویا... اروم تر دردم گرفت
چویا: هه باشه
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
خوب میدونم یه جورایی خرابش کردم که نظری دارید بگید درخواست هم اگه داشتید بگید💖
۳.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.