عشق زمستانی قسمت۶ (نظر بدید قول میدم۲پارت دیگرو بزارم)
ولی از اونطرف هم دوست نداشت تنها باشه
باربارا:بله البته ولی من رقص بلد نیستم
تهیونگ تعجب کرد چون رقصیدن باربارا رو دیده بود و فهمید میخواد نیاد ولی از باربارا خوشش اومده بود
تهیونگ:مشکلی نیست
دریا:اما
آسلی:برو
دریا رفت با تهیونگ ولی از روی عمد پای تهیونگ رو له کرد یا میزد زیر پاش و تهیونگ فکر میکرد بلدنیست برقصه وکمکش میکرد دریا هم تا تهیونگ حواسش نبود نگاه من میکرد میزد روی پیشونیش وتا تهیونگ برمیگشت میخندید منم محوشون بودم
نامجون:خانم مایلید برقصیم
من ترسیدم دستم رو روی قلبم گذاشتم
آسلی:ترسیدم ببخشید ولی نه
نامجون:چرا شما رقصتون خوبه
آسلی:نه
نامجون اومد یادم بده میرقصید منم تا حواسش نبود رفتم توی حیاط و چون اون مرد موردعلاقه من نبود و من میخواستم اولین رقص دونفره رو با عشق اولم شروع کنم ولی هنوز زمانش نرسیده بود از اون طرف نامجون دید من نیستم
نامجون:کجا رفت
نامجون دنبالم میگشت که پسرای دیگه دیدن نامجون دنبال چیزی میگرده و رفتن پیشش
جونگ کوک :چیزی شده دنبال چی میگردی
دخترا تا دیدن اونا حواسشون نیست اومدن توی حیاط منم گفتم سریع بریم و سوار ماشین شدیم یونجی تا اومد ماشین رو روشن کنه پسرا اومدن توی حیاط و مارو دید دم در اونجا تا خواستن بیان یونجی پاش رو گذاشت رو گاز و گلسر من افتاد ولی متوجه نشدم نامجون هم برش داشت هر کدوم از پسرا درباره ی ما چیزی میگفتن به جز جونگ کوک
خلاصه یونجی منو رسوند دم خیابونمون
یونجی:میخوای باهات بیایم اخه اینجا خطرناکه
آسلی:نه مشکلی نیست مثلا اینجا زندگی میکنما
دریا:باشه هرجور راحتی
خلاصه دخترا خداحافظی کردن و با ماشین یونجی رفتن منم از جلوی بار رد شدم و رفتم توی کوچمون
که چندتا از مردایی که توی بار بودن اومدن پشت سرم(چون من همیشه ساده میپوشیدم و اونا تاحالا منو خوشگل ندیده بودن و فکر کردن یه دختر دیگس)من حس کردم دارم تعقیب میشم و وایسادم تا برگشتم دیدم چندتا مرد پشت سرم هستن دویدم به سمت ساختمونمون که مردا دویدن و منو گرفتن و میخواستن منو ببرن منم مقاومت میکردم
آسلی:ولم کنید از جونم چی میخواید
مرده:تو با ما میای
آسلی:چی من جایی نمیام نه
هیون یه گوشه کوچه نشسته بود که صدای مارو شنید و اومد ببینه چی شده
مرده:بیا بابا چیزیت نمیشه که
آسلی:ولم کن
من زدم توی پای مرده و مرده افتاد زمین و بلند شد
مرده:تو چه غلطی کردی
مرده یه سیلی بهم زد ولی زخمی نشدم هیون ناراحت شد چون اذیت کردن دخترا رو دوست نداشت و اومد
مرده:هی
یکی از مردا اومد بیهوشم کنه
آسلی:ممممم
بیهوش نشدم ولی گیج بودم
هیون با داد:ولش کنید
مردا برگشتن و منو ول کردن روی زمین و رفتن سمت هیون
مرده:تو کی باشی
هیون:خب
مرده:ههههه برو پی کارت بچه تا بلایی سرت نیومده
باربارا:بله البته ولی من رقص بلد نیستم
تهیونگ تعجب کرد چون رقصیدن باربارا رو دیده بود و فهمید میخواد نیاد ولی از باربارا خوشش اومده بود
تهیونگ:مشکلی نیست
دریا:اما
آسلی:برو
دریا رفت با تهیونگ ولی از روی عمد پای تهیونگ رو له کرد یا میزد زیر پاش و تهیونگ فکر میکرد بلدنیست برقصه وکمکش میکرد دریا هم تا تهیونگ حواسش نبود نگاه من میکرد میزد روی پیشونیش وتا تهیونگ برمیگشت میخندید منم محوشون بودم
نامجون:خانم مایلید برقصیم
من ترسیدم دستم رو روی قلبم گذاشتم
آسلی:ترسیدم ببخشید ولی نه
نامجون:چرا شما رقصتون خوبه
آسلی:نه
نامجون اومد یادم بده میرقصید منم تا حواسش نبود رفتم توی حیاط و چون اون مرد موردعلاقه من نبود و من میخواستم اولین رقص دونفره رو با عشق اولم شروع کنم ولی هنوز زمانش نرسیده بود از اون طرف نامجون دید من نیستم
نامجون:کجا رفت
نامجون دنبالم میگشت که پسرای دیگه دیدن نامجون دنبال چیزی میگرده و رفتن پیشش
جونگ کوک :چیزی شده دنبال چی میگردی
دخترا تا دیدن اونا حواسشون نیست اومدن توی حیاط منم گفتم سریع بریم و سوار ماشین شدیم یونجی تا اومد ماشین رو روشن کنه پسرا اومدن توی حیاط و مارو دید دم در اونجا تا خواستن بیان یونجی پاش رو گذاشت رو گاز و گلسر من افتاد ولی متوجه نشدم نامجون هم برش داشت هر کدوم از پسرا درباره ی ما چیزی میگفتن به جز جونگ کوک
خلاصه یونجی منو رسوند دم خیابونمون
یونجی:میخوای باهات بیایم اخه اینجا خطرناکه
آسلی:نه مشکلی نیست مثلا اینجا زندگی میکنما
دریا:باشه هرجور راحتی
خلاصه دخترا خداحافظی کردن و با ماشین یونجی رفتن منم از جلوی بار رد شدم و رفتم توی کوچمون
که چندتا از مردایی که توی بار بودن اومدن پشت سرم(چون من همیشه ساده میپوشیدم و اونا تاحالا منو خوشگل ندیده بودن و فکر کردن یه دختر دیگس)من حس کردم دارم تعقیب میشم و وایسادم تا برگشتم دیدم چندتا مرد پشت سرم هستن دویدم به سمت ساختمونمون که مردا دویدن و منو گرفتن و میخواستن منو ببرن منم مقاومت میکردم
آسلی:ولم کنید از جونم چی میخواید
مرده:تو با ما میای
آسلی:چی من جایی نمیام نه
هیون یه گوشه کوچه نشسته بود که صدای مارو شنید و اومد ببینه چی شده
مرده:بیا بابا چیزیت نمیشه که
آسلی:ولم کن
من زدم توی پای مرده و مرده افتاد زمین و بلند شد
مرده:تو چه غلطی کردی
مرده یه سیلی بهم زد ولی زخمی نشدم هیون ناراحت شد چون اذیت کردن دخترا رو دوست نداشت و اومد
مرده:هی
یکی از مردا اومد بیهوشم کنه
آسلی:ممممم
بیهوش نشدم ولی گیج بودم
هیون با داد:ولش کنید
مردا برگشتن و منو ول کردن روی زمین و رفتن سمت هیون
مرده:تو کی باشی
هیون:خب
مرده:ههههه برو پی کارت بچه تا بلایی سرت نیومده
۱.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.