وقتی که زندگیم عوض شد ۳۴
راوی: همون موقع تهیونگ با چشم های ترسناک به جیمین نگاه کرد و بادستش علامت می کشمت رو نشون داد و بعد جیمین از ترسش آب دهنش رو قورت داد و فرار کرد و تهیونگ داد زد:
جیمین گور خودت رو کندی
و بعد بقیه زدن زیر خنده
ات که شوک شده بود گفت:
اما تهیونگ من نمی فهمم برای چی انقد خودت رو زجر دادی؟
(بچم ات چقد نفهمه😂🤣)
تهیونگ با خجالت گفت:
خب ات به خاطر اینکه من عاشقت بودم و خب خودم هم نمی دونستم چم شده و هر روز بی اختیار تمام کار هایی که جیمین می گفت انجام می دادم
نامجون: یه جورایی تهیونگ تبدیل به یه آدم افسره ی روانی شده بود ات دستت درد نکنه اومدی مارو از دستش نجات دادی مغزمون رو خورد تو این ۳ سال
فقط گریه کرد پیش ما این اولین باره که بعد ۳ سال خندیده
تهیونگ با لحن بچگونه گفت:
هیونگ، برای چی اینا رو به ات میگی؟
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
جیمین گور خودت رو کندی
و بعد بقیه زدن زیر خنده
ات که شوک شده بود گفت:
اما تهیونگ من نمی فهمم برای چی انقد خودت رو زجر دادی؟
(بچم ات چقد نفهمه😂🤣)
تهیونگ با خجالت گفت:
خب ات به خاطر اینکه من عاشقت بودم و خب خودم هم نمی دونستم چم شده و هر روز بی اختیار تمام کار هایی که جیمین می گفت انجام می دادم
نامجون: یه جورایی تهیونگ تبدیل به یه آدم افسره ی روانی شده بود ات دستت درد نکنه اومدی مارو از دستش نجات دادی مغزمون رو خورد تو این ۳ سال
فقط گریه کرد پیش ما این اولین باره که بعد ۳ سال خندیده
تهیونگ با لحن بچگونه گفت:
هیونگ، برای چی اینا رو به ات میگی؟
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۲.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.