part:2
part:2
+میخاصتم برم ک دوتا دستاشو ب دیوار چسبوند وزندانیم کرد صورتش خیلی ب صورتم نزدیک بود جوری ک نفس های گرمشو حس میکردم
+یااااا ...چ غلطی مخای بکنی(داد)
_خیلی جرعت داری که جلوی من دادمیزنی
+مگه تو کیی که نتونم جلوت دادبزنم عوضی (داد)
_برات بد تموم میشه ها(کمی عصبی)
+میخاصت ببوستم ک با پام ی دونه محکم ب دی..کش زدم خم شد ومن فرار کردم (پسره ی دیونه)
+رسیدم خونه رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم موهامو شونه زدم میخاصتم از اتاقم برم بیرون ک صدای چند نفر ک داشت با بابام صحبت میکردن اومدم گوشم و گذاشتم رو در ببینم چی میگن ک بابام گفت باشه دخترم و بهتون میدم بغض گلمو گرفت اشکام بی خود سرازیر شد رفتم بیرون از اتاق روبه پدرم کردم خجالت نمیکشی دخترتو میفروشی (باداد)
بابا:تو تو این خونه اضافی گمشو بیرون دختری هر.ز.ه(اعصبانی)
+من هیج جا نمیرم اینجا خونه مامانمه من هیج جا نمیرم (بادادوبغض)
یکی از اون مردا اومد سمتم وبهم گفت بریم +من هیج جا نمیرم
ک ب زور اومدن سوار ماشین کردنم خیلی ترسیدع بودم ک دم ی عمارت بزرگ ایستاد و منو پیادع کردن و بردنم تو ی اتاق .اتاقش خیلی تاریک بود و خیلی میترسیدم
+نشتم دستم و دور پاهام حلقع کردم و گریه کردم اشکام بی خود سرازیر میشد
باخودم گفتم خدایاا مامانمو ازم گرفتی خاصتم درس بخونم ک اونم نذاشتی چرا چرا باید انقد عذاب بکشم مگ من چیکار کردم همینطور داشتم گریه میکردم ک در باز شد یهو خشکم زد بادیدن ..
+میخاصتم برم ک دوتا دستاشو ب دیوار چسبوند وزندانیم کرد صورتش خیلی ب صورتم نزدیک بود جوری ک نفس های گرمشو حس میکردم
+یااااا ...چ غلطی مخای بکنی(داد)
_خیلی جرعت داری که جلوی من دادمیزنی
+مگه تو کیی که نتونم جلوت دادبزنم عوضی (داد)
_برات بد تموم میشه ها(کمی عصبی)
+میخاصت ببوستم ک با پام ی دونه محکم ب دی..کش زدم خم شد ومن فرار کردم (پسره ی دیونه)
+رسیدم خونه رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم موهامو شونه زدم میخاصتم از اتاقم برم بیرون ک صدای چند نفر ک داشت با بابام صحبت میکردن اومدم گوشم و گذاشتم رو در ببینم چی میگن ک بابام گفت باشه دخترم و بهتون میدم بغض گلمو گرفت اشکام بی خود سرازیر شد رفتم بیرون از اتاق روبه پدرم کردم خجالت نمیکشی دخترتو میفروشی (باداد)
بابا:تو تو این خونه اضافی گمشو بیرون دختری هر.ز.ه(اعصبانی)
+من هیج جا نمیرم اینجا خونه مامانمه من هیج جا نمیرم (بادادوبغض)
یکی از اون مردا اومد سمتم وبهم گفت بریم +من هیج جا نمیرم
ک ب زور اومدن سوار ماشین کردنم خیلی ترسیدع بودم ک دم ی عمارت بزرگ ایستاد و منو پیادع کردن و بردنم تو ی اتاق .اتاقش خیلی تاریک بود و خیلی میترسیدم
+نشتم دستم و دور پاهام حلقع کردم و گریه کردم اشکام بی خود سرازیر میشد
باخودم گفتم خدایاا مامانمو ازم گرفتی خاصتم درس بخونم ک اونم نذاشتی چرا چرا باید انقد عذاب بکشم مگ من چیکار کردم همینطور داشتم گریه میکردم ک در باز شد یهو خشکم زد بادیدن ..
۵.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.