مافیای یونگی پارت 20
یونگی:تا خونه هیچ حرفی نزدیم بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم خونه پیاده شدم اطراف نگا کردم پر بادیگارد بود لبخند زدم
ا/ت:پیاده شدم کل دور امارات پر بادیگارد بود چیری نگفتم با یونگی رفتم تو
یونگی :خب ا/ت این اجوما اینا هم خدمتکارا
ا/ت:ام خوشبختم سمتشان تعظیم کردم
اجوما:دخترم تو نباید بهمون احترام بزاری که ما باید احترام بزاریم (خنده ریز
ا/ت:یا خب چه فرقی داره شما آدم نیستین باید احترام بزاریم به هم
یونگی:از حرفاش خندم میگرف خیلی بامزه بود خودم جمع کردم ....اجوما من میرم اتاق کارام برام یه قهوه بیار
اجوما:چشم رف سمت آشپزخونه
ا/ت:منم رفتم اتاقم خودم انداختم رو تخت کمرم کش قوصی دادم خیلی میخواستم یکی کمرم ماساژ بده دلم برا اجوما خودمون تنگ شده بود میخواستم یه دوش بگیرم رفتم سمت کمد بیبینم لباس هام اومده یا نه نگا کردم همه لباس هام اومده بود مرتب چیده شده بود لبخند زدم حوله برداشتم رفتم حموم آب وان رو باز کردم با ای داغ رفتم تو وان برخورد آب داغ به بدنم لذت بردم چشام بستم
یونگی:اجوما برام قهوه اورد داشتم ازش یکم میخوردم و غرق کار گردن بودم گردنم از شدت پایین بودن درد گرف گلنج گردنم رو شکوندم به ساعت نگا کردم ۱۰ شب بود شت یعنی ۵ ساعته دارم کار میکنم از ا/ت هم هیچ صدایی نمیومد نگرانش شدم رفتم پایین پیش اجوما
اجوما:بفرما پسرم چیزی میخوای؟
یونگی:نه اجوما از ا/ت خبر داری؟
اجوما:نه آخرین بار که اومدین باهم اون موقع دیدم
یونگی:ممنون نگران شدم دلم شور میزد نمیدونم چم شده بود رفتم اتاقش آروم در زدم جوابی نشنیدم درو کامل باز کردم رفتم تو اتاق رو نگا کردم همه چی مرتب بود تختم مرتب بود نگاهم افتاد جلوی در حموم لباس هاش بود که در آورده بود ولی هیچ صدای آبی نمیومد در زدم ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت:.......
یونگی:صداش زدم ولی هیچ صدایی نمیشنیدم با قکر اینکه آسیبی به خودش بزنه قلبم برا چند ثانیه وایساد زود درو باز کردم رفتم تو نگاه انداختم دیدم رو وان دراز کشیده زود سمتش هجوم بردم انگشتم گذاشتم زیر بینیش دیدم نفس میکشه نفس عمیق کشیدم فهمیدم خوابیده به بدنش نگا کردم لخت بود خیلی جذاب بود
ا٪ت:با تکون انگشت های یکی رو صورتم لای چشام باز کردم یونگی رو دیدم بالا سرم سوالی بهش نگا کردم یهو متوجه وضعیت شدم جیغ کشیدم با دستام بدنم سعی میکردم بپوشونم
یونگی: اوک اوک من نگا نمیکنم چشام بستم
کاتتتت اینم یه درخواستی بود گذاشتم این پارت رو
لایک ۲۵
کامنت ۷۰
ا/ت:پیاده شدم کل دور امارات پر بادیگارد بود چیری نگفتم با یونگی رفتم تو
یونگی :خب ا/ت این اجوما اینا هم خدمتکارا
ا/ت:ام خوشبختم سمتشان تعظیم کردم
اجوما:دخترم تو نباید بهمون احترام بزاری که ما باید احترام بزاریم (خنده ریز
ا/ت:یا خب چه فرقی داره شما آدم نیستین باید احترام بزاریم به هم
یونگی:از حرفاش خندم میگرف خیلی بامزه بود خودم جمع کردم ....اجوما من میرم اتاق کارام برام یه قهوه بیار
اجوما:چشم رف سمت آشپزخونه
ا/ت:منم رفتم اتاقم خودم انداختم رو تخت کمرم کش قوصی دادم خیلی میخواستم یکی کمرم ماساژ بده دلم برا اجوما خودمون تنگ شده بود میخواستم یه دوش بگیرم رفتم سمت کمد بیبینم لباس هام اومده یا نه نگا کردم همه لباس هام اومده بود مرتب چیده شده بود لبخند زدم حوله برداشتم رفتم حموم آب وان رو باز کردم با ای داغ رفتم تو وان برخورد آب داغ به بدنم لذت بردم چشام بستم
یونگی:اجوما برام قهوه اورد داشتم ازش یکم میخوردم و غرق کار گردن بودم گردنم از شدت پایین بودن درد گرف گلنج گردنم رو شکوندم به ساعت نگا کردم ۱۰ شب بود شت یعنی ۵ ساعته دارم کار میکنم از ا/ت هم هیچ صدایی نمیومد نگرانش شدم رفتم پایین پیش اجوما
اجوما:بفرما پسرم چیزی میخوای؟
یونگی:نه اجوما از ا/ت خبر داری؟
اجوما:نه آخرین بار که اومدین باهم اون موقع دیدم
یونگی:ممنون نگران شدم دلم شور میزد نمیدونم چم شده بود رفتم اتاقش آروم در زدم جوابی نشنیدم درو کامل باز کردم رفتم تو اتاق رو نگا کردم همه چی مرتب بود تختم مرتب بود نگاهم افتاد جلوی در حموم لباس هاش بود که در آورده بود ولی هیچ صدای آبی نمیومد در زدم ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت:.......
یونگی:صداش زدم ولی هیچ صدایی نمیشنیدم با قکر اینکه آسیبی به خودش بزنه قلبم برا چند ثانیه وایساد زود درو باز کردم رفتم تو نگاه انداختم دیدم رو وان دراز کشیده زود سمتش هجوم بردم انگشتم گذاشتم زیر بینیش دیدم نفس میکشه نفس عمیق کشیدم فهمیدم خوابیده به بدنش نگا کردم لخت بود خیلی جذاب بود
ا٪ت:با تکون انگشت های یکی رو صورتم لای چشام باز کردم یونگی رو دیدم بالا سرم سوالی بهش نگا کردم یهو متوجه وضعیت شدم جیغ کشیدم با دستام بدنم سعی میکردم بپوشونم
یونگی: اوک اوک من نگا نمیکنم چشام بستم
کاتتتت اینم یه درخواستی بود گذاشتم این پارت رو
لایک ۲۵
کامنت ۷۰
۱۵.۶k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.