فیک جیمین*part ²⁶*
فیک جیمین*part ²⁶*
★فلش بک به مدت ها پیش★
نوتیف های گوشیش...خب...نمیشه با عدد بیانش کرد، چون عدد یعنی چیزی که بشه حسابش کرد...اما فکر نکنم نوتیفایی که از طرف ات و اکسش براش میومد قابل شمارش باشند...اون الان با خونواده ثروتمندش توی یه پنت هوس توی آمریکا زندگی میکردن...ولی خب...همیشه مهاجرت کردن باعث نمیشه سلامت روانت سر جاش بیاد...یک هفتست که باز دسته گل آب داده...نه ازون دسته گل های همیشگیش، که مثلا در حد یه مقدار پولشویی از شرکت پدرش، یا قماربازی باشه...این دفعه ماورای اینا گند زده بود...توی کالجش دوباره عاشق شده...عاشق یه دورگه آمریکایی اسپانیایی...ولی خب...اونقدر شانس نداره...چون...ردش کرده، یونو؟(:
هه جی درحالی که هیچ اثری از پشیمونی توش نبود، با قدم های آروم به سمت هال و پذیرایی پنت هوسشون رفت تا حداقل توی سه روز باقیمونده توی این خونه، به اندازه کافی با خونه اشرافیشون وقت گذرونده باشه...سه روز دیگه دادگاه هه جی بود، و برای کسی که آدم کشته...که البته نه هر آدمیم، تک پسر دردونه یکی از قاضی های کلا گنده..قرار نیست حکم ساده ای ببرن...حداقل زندانو که داره، البته مگر این که دوباره پدرش دست به کار بشه...
با ورود هه جی به هال و پذیرایی، پدرش رو دید که به نظر حال خوشی نداشت...با یک دستش جام شراب قرمز رو گرفته بود، و با دست دیگرش به سیگارش پک میزد...به هه جی نگاهی انداخت...چشماش غم داشت...
پدر هه جی:&/هه جی:~
&هه جیا...این رسمش نبود...آخه تو و آدم کشی؟...کاش به من میگفتی...حداقل یه قرار با طرف برات جور میکردم...الان دستتو به خون آلوده کردی؟...کاش پولشویی میکردی هه جی، کاش زندگیتو توی قمار میباختی هه جی، کاش اصلا یکاری میکردی طرف نمیره...
لحن پدرش آروم بود...این لحن حتی موقع سرزنش هم غم داشت...
اما هه جی، خوشحال از کار اون روز کذایی، پوزخندی زد و با لحن کنترل شده ای که سعی داشت شرمنده گونه باشه جواب داد:
~حالا چی میشه؟ میرم زندان؟
پدرش محتوی توی جام رو سر کشید..
&نمیزارم بیوفتی زندان!...من یه دختر مو سالها پیش از دست دادم، نمیزارم تو هم ازم دور شی...با پول و یکسری تهدیدا مجبورشون کردم ساکت بشن...فردا از همه عذرخواهی میشه و قرار به دروغ بگن تو بیگناهی...هفته بعد هم میریم روسیه، غرب دیگه جای ما نیست...!
وقتی میگفت ″به دروغ″، ترکیبی از طعنه، کنایه، دلسوزی و غم رو توی لحنش داشت...
★پایان فلش بک...★
...
*سخن نویسنده:خب خب خب خب..فقط میگم که میخوام پارتاشو زود بدم، اما تا حمایت نباشه بمیرمم کاری نمیکنم😊پس شرطا رو برسونین، و بچه های خوبی باشین ممبرای خوشگلم که زودتر با پارتای عر بزنین😊راستی قهرم باهاتون🥲
شرایط:↧
7 تا لایک
10 کام
(حداقل زود برسونین دلم خوش باشه 🙃)*
#فیک
#سناریو
#جیمین
#بی_تی_اس
★فلش بک به مدت ها پیش★
نوتیف های گوشیش...خب...نمیشه با عدد بیانش کرد، چون عدد یعنی چیزی که بشه حسابش کرد...اما فکر نکنم نوتیفایی که از طرف ات و اکسش براش میومد قابل شمارش باشند...اون الان با خونواده ثروتمندش توی یه پنت هوس توی آمریکا زندگی میکردن...ولی خب...همیشه مهاجرت کردن باعث نمیشه سلامت روانت سر جاش بیاد...یک هفتست که باز دسته گل آب داده...نه ازون دسته گل های همیشگیش، که مثلا در حد یه مقدار پولشویی از شرکت پدرش، یا قماربازی باشه...این دفعه ماورای اینا گند زده بود...توی کالجش دوباره عاشق شده...عاشق یه دورگه آمریکایی اسپانیایی...ولی خب...اونقدر شانس نداره...چون...ردش کرده، یونو؟(:
هه جی درحالی که هیچ اثری از پشیمونی توش نبود، با قدم های آروم به سمت هال و پذیرایی پنت هوسشون رفت تا حداقل توی سه روز باقیمونده توی این خونه، به اندازه کافی با خونه اشرافیشون وقت گذرونده باشه...سه روز دیگه دادگاه هه جی بود، و برای کسی که آدم کشته...که البته نه هر آدمیم، تک پسر دردونه یکی از قاضی های کلا گنده..قرار نیست حکم ساده ای ببرن...حداقل زندانو که داره، البته مگر این که دوباره پدرش دست به کار بشه...
با ورود هه جی به هال و پذیرایی، پدرش رو دید که به نظر حال خوشی نداشت...با یک دستش جام شراب قرمز رو گرفته بود، و با دست دیگرش به سیگارش پک میزد...به هه جی نگاهی انداخت...چشماش غم داشت...
پدر هه جی:&/هه جی:~
&هه جیا...این رسمش نبود...آخه تو و آدم کشی؟...کاش به من میگفتی...حداقل یه قرار با طرف برات جور میکردم...الان دستتو به خون آلوده کردی؟...کاش پولشویی میکردی هه جی، کاش زندگیتو توی قمار میباختی هه جی، کاش اصلا یکاری میکردی طرف نمیره...
لحن پدرش آروم بود...این لحن حتی موقع سرزنش هم غم داشت...
اما هه جی، خوشحال از کار اون روز کذایی، پوزخندی زد و با لحن کنترل شده ای که سعی داشت شرمنده گونه باشه جواب داد:
~حالا چی میشه؟ میرم زندان؟
پدرش محتوی توی جام رو سر کشید..
&نمیزارم بیوفتی زندان!...من یه دختر مو سالها پیش از دست دادم، نمیزارم تو هم ازم دور شی...با پول و یکسری تهدیدا مجبورشون کردم ساکت بشن...فردا از همه عذرخواهی میشه و قرار به دروغ بگن تو بیگناهی...هفته بعد هم میریم روسیه، غرب دیگه جای ما نیست...!
وقتی میگفت ″به دروغ″، ترکیبی از طعنه، کنایه، دلسوزی و غم رو توی لحنش داشت...
★پایان فلش بک...★
...
*سخن نویسنده:خب خب خب خب..فقط میگم که میخوام پارتاشو زود بدم، اما تا حمایت نباشه بمیرمم کاری نمیکنم😊پس شرطا رو برسونین، و بچه های خوبی باشین ممبرای خوشگلم که زودتر با پارتای عر بزنین😊راستی قهرم باهاتون🥲
شرایط:↧
7 تا لایک
10 کام
(حداقل زود برسونین دلم خوش باشه 🙃)*
#فیک
#سناریو
#جیمین
#بی_تی_اس
۱۰.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.