فیک جونگ کوک پارت ۳۷ (معشوقه)
ا.ت:من که ندیدمش ولی با تعریف های بابام که اونم ندی.....
سوهیون:چیشد چرا حرفتو خوردی؟
ا.ت: اممم...هیچی بابام که دیدش و میگه خیلی خوشتیپه ولی...
سوهیون:ولی نداره که دختر زودتر باهاش ازدواج کن ما هم این آقا خوشتیپه رو ببینیم!
ا.ت:عه حالا که اینطور شد پیش تو نمیارمش.
سوهیون:اوووو خانومو چقد غیرتی شدییییی ندیده و نشنیده عاشق شدههههه
ا.ت:نه خیر عاشق کجا بود(قرمز شده)
سوهیون:رنگ پوستت خودش نشانگر همچی هست!(نیشخند)
ا.ت:یاااا بسه دیگه سوهیون اذیت نکن....راستی ساعت چند میریم بار؟
سویهون:الان ساعت چنده؟
ا.ت: ۶:۴۵
سوهیون:خب همین الان چطوره زود میریم که زود هم برگردیم.
ا.ت:باشه بریم....
پرش به وقتی که رسیدن بار
سوهیون:عهههه نکا ا.ت اون جونگ کوک نیس؟!
ا.ت:چرا خودشه به نظرت همیشه میاد بار؟
سوهیون:شاید....وایسا ببینم نکنه غیرتی شدی؟(نیشخند)
ا.ت : نه ولی دقت کردی وقتی میاد بار خیلییی جذاب و هات میشه ولی وقتی میاد دانشگاه خودشو شبیه اسکولا میکنه؟!
سوهیون:آره راس میگی ولی همون اسکولیش هم خیلی کراشهههه
ا.ت:بیخیال جونگ کوک بیا بریم یه گوشه بشینیم منتظر پسرعموت.
ویو ا.ت
همینطور من و سوهیون نشسته بودیم و منتظر پسر عموش بودیم ولی من همش نگاهم روی جونگ کوک بود خیلیییییی مست کرده بود و معلوم بود حسابی گیجه شیش تا هر*زه هم کنارش رفته بودن و خودشونو بهش میمالوندن و این خیلی رو مخم بود جونگ کوک هم بیخیال بود نه بهشون دست میزد نه حرف میزد و طوری رفتار میکرد که انگار اصلا وجود ندارن . سوهیون هم همینجور فقط درباره ی پسر عموت حرف میزد و سر منو به درد میآورد که گفت:
سوهیون:الکل میخوری؟
ا.ت:نه
سوهیون:چرا؟
ا.ت:پشیمون شدم میخورم.
سوهیون:آها باشه.
بعد گارسون رو صدا زدیم اونم اومد
یوهیون:من سوجو میخوام بیست درصد باشه
ا.ت:من شامپاین میخوام هشتاد درصد./حسابی بخاطر قضیه قرار ذهنم درگیر بود واسه خمین خواستم حسابی مست کنم و به فکر هیچی نباشم.
گارسون هم رفت تا سفارش هامون رو بیاره.
سوهیون:شامپاینننن! اونم هشتاد درصدددد!دیوونه شدی دختر!
ا.ت:نه سوهیون خب خودت آوردیم اینجا پس بزار یکم خوش باشم.
سوهیون:ولی..
ا.ت:بیخیال.
نوشیدنی هامون و آورد سوهیون فقط یه لیوان خورد و رفت پیش پسرعموش ولی من سه تا بطری رو خالی کرده بودم و حسابی مست بودم.یه دفعه یه پسر اومد سمتم و
گفت :میای حال کنیم؟
ا.ت:البته.
یه دفعه منو بین دستاش اسیر کرد و شروع کرد به بوسیدنم منم چشمام رو بستم و دستام رو دور گردنش انداختم و شروع کردم به همکاری اونم نیشخندی زد وعمیق تر میبوسیدم با کم آوردن نفس چشمام رو باز کردم یه دفعه چشمم به جونگ کوک افتاد که با چشمای اشکی به من زل زده بود.....
***خواستم بیشتر پارت بزارم همش خطا میخوره
سوهیون:چیشد چرا حرفتو خوردی؟
ا.ت: اممم...هیچی بابام که دیدش و میگه خیلی خوشتیپه ولی...
سوهیون:ولی نداره که دختر زودتر باهاش ازدواج کن ما هم این آقا خوشتیپه رو ببینیم!
ا.ت:عه حالا که اینطور شد پیش تو نمیارمش.
سوهیون:اوووو خانومو چقد غیرتی شدییییی ندیده و نشنیده عاشق شدههههه
ا.ت:نه خیر عاشق کجا بود(قرمز شده)
سوهیون:رنگ پوستت خودش نشانگر همچی هست!(نیشخند)
ا.ت:یاااا بسه دیگه سوهیون اذیت نکن....راستی ساعت چند میریم بار؟
سویهون:الان ساعت چنده؟
ا.ت: ۶:۴۵
سوهیون:خب همین الان چطوره زود میریم که زود هم برگردیم.
ا.ت:باشه بریم....
پرش به وقتی که رسیدن بار
سوهیون:عهههه نکا ا.ت اون جونگ کوک نیس؟!
ا.ت:چرا خودشه به نظرت همیشه میاد بار؟
سوهیون:شاید....وایسا ببینم نکنه غیرتی شدی؟(نیشخند)
ا.ت : نه ولی دقت کردی وقتی میاد بار خیلییی جذاب و هات میشه ولی وقتی میاد دانشگاه خودشو شبیه اسکولا میکنه؟!
سوهیون:آره راس میگی ولی همون اسکولیش هم خیلی کراشهههه
ا.ت:بیخیال جونگ کوک بیا بریم یه گوشه بشینیم منتظر پسرعموت.
ویو ا.ت
همینطور من و سوهیون نشسته بودیم و منتظر پسر عموش بودیم ولی من همش نگاهم روی جونگ کوک بود خیلیییییی مست کرده بود و معلوم بود حسابی گیجه شیش تا هر*زه هم کنارش رفته بودن و خودشونو بهش میمالوندن و این خیلی رو مخم بود جونگ کوک هم بیخیال بود نه بهشون دست میزد نه حرف میزد و طوری رفتار میکرد که انگار اصلا وجود ندارن . سوهیون هم همینجور فقط درباره ی پسر عموت حرف میزد و سر منو به درد میآورد که گفت:
سوهیون:الکل میخوری؟
ا.ت:نه
سوهیون:چرا؟
ا.ت:پشیمون شدم میخورم.
سوهیون:آها باشه.
بعد گارسون رو صدا زدیم اونم اومد
یوهیون:من سوجو میخوام بیست درصد باشه
ا.ت:من شامپاین میخوام هشتاد درصد./حسابی بخاطر قضیه قرار ذهنم درگیر بود واسه خمین خواستم حسابی مست کنم و به فکر هیچی نباشم.
گارسون هم رفت تا سفارش هامون رو بیاره.
سوهیون:شامپاینننن! اونم هشتاد درصدددد!دیوونه شدی دختر!
ا.ت:نه سوهیون خب خودت آوردیم اینجا پس بزار یکم خوش باشم.
سوهیون:ولی..
ا.ت:بیخیال.
نوشیدنی هامون و آورد سوهیون فقط یه لیوان خورد و رفت پیش پسرعموش ولی من سه تا بطری رو خالی کرده بودم و حسابی مست بودم.یه دفعه یه پسر اومد سمتم و
گفت :میای حال کنیم؟
ا.ت:البته.
یه دفعه منو بین دستاش اسیر کرد و شروع کرد به بوسیدنم منم چشمام رو بستم و دستام رو دور گردنش انداختم و شروع کردم به همکاری اونم نیشخندی زد وعمیق تر میبوسیدم با کم آوردن نفس چشمام رو باز کردم یه دفعه چشمم به جونگ کوک افتاد که با چشمای اشکی به من زل زده بود.....
***خواستم بیشتر پارت بزارم همش خطا میخوره
۵.۹k
۱۵ آبان ۱۴۰۳