هانا: خدا مرسی خیلی وقت بود باهم یه دعوای حسابی نکرده بود
هانا: خدا مرسی خیلی وقت بود باهم یه دعوای حسابی نکرده بودیم
مینهو: توکه هثین امروز با مینسو دعوا کردی
هانا: اون فرق داشت
جیمین: اخی حزصم خالی شد راحت شدم
تهیونگ: اره منم
دخترا داشتن😳اینجوری نگامون میکردن
هانا: خودم میدونم موقع دعوا جذابیتم چندبرابر میشه ولی خوردینم
سوجین: وایی هانا دمت گرم چیکارشون کردی
هانا: کار همیشگی
رفتن نشستن مردم هم هرکدوم رفتن پی کا خودشون
همه بغیر از دخترادوباره مشغول خوردن نوشیدنی شدن
ویوساعت12
تهیونگ: ایی زمین داره میچرخه☺️(باحالت مستی طرش پایینه)
سوهو: یاا مگه من بت نگفتم رو مخم راه نرو(مست)
همه برگشتیم سمتش دیدیم داره با لیوانش حرف میزنه
شوگا: اینا ابرو واسمون نمیزارن پاشین بریم دیگه
هانا: ننگای جامعه ان
جیمین:صددرصد
تهیونگ پاشد یقیه ی جیمینو گرف گف: مردک خیار من برادرتم(خالت مستی)
سوجون:بچه ها پاشین بریم وگرنه تهیونگ و سوهو ابرو برامون نمیزارن
مینا: راس میگه بریم دیگه
هانا: اوکی پاشین گمشین بریم
همه از بار اومدیم بیرون رفتیم خونه رسیدم خونه کلید باخودم برده بودم درو باز کردم رفتم داخل دیدم مامانم عبنه روح جلوم ظاهر شد
یون هی: هانا تا الان کجا بودی؟ اصلا به یاعت نگاه کردی؟ نمیگی نگران میشم؟ چرا بهن زنگ نزدی؟ چرا جوای تلفنمو ندادی؟
هانا: مامان نفس بگیر بگم برات 1با بچه ها رفتیم بار2ارع ساعت1، 3به فکرم نرسید4چون یادم رف5چون گوشیم رو سایلنت بود
یون هی: باشه برو بخوا، اها راستی بابات گف فردا بری شرکت
هانا: بابا کجاس؟
یون هی: خوابه گفت بهت بگم
هانا: باشه، شبخیر
یونهی هانا رو بوس میکنه
یونهی: شب توهم بخیر پرنسسم
هانا
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم الارمم رو تنظیم کردم گرفتم خوابیدم
ویو صبح ساعت7
با صدای الارمم بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم پیشه اجوما صبحونه خوردمکیفمو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم
ویو مدرسه
همین که وارده کلاس شدم
اسلاید 1لباس هانا برامدرسه
مینهو: توکه هثین امروز با مینسو دعوا کردی
هانا: اون فرق داشت
جیمین: اخی حزصم خالی شد راحت شدم
تهیونگ: اره منم
دخترا داشتن😳اینجوری نگامون میکردن
هانا: خودم میدونم موقع دعوا جذابیتم چندبرابر میشه ولی خوردینم
سوجین: وایی هانا دمت گرم چیکارشون کردی
هانا: کار همیشگی
رفتن نشستن مردم هم هرکدوم رفتن پی کا خودشون
همه بغیر از دخترادوباره مشغول خوردن نوشیدنی شدن
ویوساعت12
تهیونگ: ایی زمین داره میچرخه☺️(باحالت مستی طرش پایینه)
سوهو: یاا مگه من بت نگفتم رو مخم راه نرو(مست)
همه برگشتیم سمتش دیدیم داره با لیوانش حرف میزنه
شوگا: اینا ابرو واسمون نمیزارن پاشین بریم دیگه
هانا: ننگای جامعه ان
جیمین:صددرصد
تهیونگ پاشد یقیه ی جیمینو گرف گف: مردک خیار من برادرتم(خالت مستی)
سوجون:بچه ها پاشین بریم وگرنه تهیونگ و سوهو ابرو برامون نمیزارن
مینا: راس میگه بریم دیگه
هانا: اوکی پاشین گمشین بریم
همه از بار اومدیم بیرون رفتیم خونه رسیدم خونه کلید باخودم برده بودم درو باز کردم رفتم داخل دیدم مامانم عبنه روح جلوم ظاهر شد
یون هی: هانا تا الان کجا بودی؟ اصلا به یاعت نگاه کردی؟ نمیگی نگران میشم؟ چرا بهن زنگ نزدی؟ چرا جوای تلفنمو ندادی؟
هانا: مامان نفس بگیر بگم برات 1با بچه ها رفتیم بار2ارع ساعت1، 3به فکرم نرسید4چون یادم رف5چون گوشیم رو سایلنت بود
یون هی: باشه برو بخوا، اها راستی بابات گف فردا بری شرکت
هانا: بابا کجاس؟
یون هی: خوابه گفت بهت بگم
هانا: باشه، شبخیر
یونهی هانا رو بوس میکنه
یونهی: شب توهم بخیر پرنسسم
هانا
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم الارمم رو تنظیم کردم گرفتم خوابیدم
ویو صبح ساعت7
با صدای الارمم بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم پیشه اجوما صبحونه خوردمکیفمو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم
ویو مدرسه
همین که وارده کلاس شدم
اسلاید 1لباس هانا برامدرسه
۱۶.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.