یه شب اومدم پشت پنجره آسایشگاه،
یه شب اومدم پشت پنجره آسایشگاه،
پیش اون میلههای عاشق..
نشستم و دست انداختم بینشون،
یهو بغضم ترکید،
زار زار گریه کردم،
دلم برا خودم سوخت،
با خودم گفتم نکنه واقعا دیوونه شدم،
نکنه حرفای اون پرستارِ درست باشه که میگفت تو یه روانی تمام عیاری،
تو یه دیوونهای که همه از دستت فراریان،
حتی اون عشقتم حق داشته که گذاشته و رفته..
یاده این حرفا که افتادم از ته وجودم احساس غربت کردم..
میدونی،
غربت خیلی بده،
بخصوص این که بین آشناها تو وطن خودت باشی و احساس غربت کنی،
عینَهو دردِ بی درمونه،
وقتی به این درجه از تنهایی و بیکسی میرسم،
فقط میشینم و گریه میکنم،
تا بیان ببرنم زیر برق،
لااقل برا لحظهای هم که شده خودم رو فراموش میکنم..
ببین،
من روانی نیستم،
من شدم مثل یه آدمی که اومده تو شهر غربت و کسی زبونش رو نمیفهمه..
همه ادمای این آسایشگاه عاقلن،
حتی بهتر از آدمای بیرون،
ولی چون نمیفهمنمون میگن روانی،
میگن دیوونه..
ناراحتی آدمایی مثل ما این نیس که بهمون میگن روانی، نه..
ناراحتی ما از اینکه قضاوتمون میکنن..
چیه؟!!
چرا داری دست و پا میزنی؟
توهم زدی زیر گریه؟؟!!
مگه مورچهها هم گریه میکنن!!،
بخدا شرمندم،
توهم به گریه انداختم..
ولی دمت گرم که همدم تنهاییهامی و بدون هیچ قضاوتی به حرفام گوش میدی..
برو،
اگه بفهمند با تو حرف میزنم زندگیت به خطر میافته..
اینجا، هرکی (بفهمه) میگن روانیه،
انقدر میفرستنش زیر برق تا جونش دربیاد و..
نمیخوام از دستت بدم،
برو...
نویسنده: #پژمان_نصیریان
۱۳۹۸/۰۶/۰۴ تاریخ
ساعت ۰۳:۵۶ بامداد
[بدون ویرایش]
پیش اون میلههای عاشق..
نشستم و دست انداختم بینشون،
یهو بغضم ترکید،
زار زار گریه کردم،
دلم برا خودم سوخت،
با خودم گفتم نکنه واقعا دیوونه شدم،
نکنه حرفای اون پرستارِ درست باشه که میگفت تو یه روانی تمام عیاری،
تو یه دیوونهای که همه از دستت فراریان،
حتی اون عشقتم حق داشته که گذاشته و رفته..
یاده این حرفا که افتادم از ته وجودم احساس غربت کردم..
میدونی،
غربت خیلی بده،
بخصوص این که بین آشناها تو وطن خودت باشی و احساس غربت کنی،
عینَهو دردِ بی درمونه،
وقتی به این درجه از تنهایی و بیکسی میرسم،
فقط میشینم و گریه میکنم،
تا بیان ببرنم زیر برق،
لااقل برا لحظهای هم که شده خودم رو فراموش میکنم..
ببین،
من روانی نیستم،
من شدم مثل یه آدمی که اومده تو شهر غربت و کسی زبونش رو نمیفهمه..
همه ادمای این آسایشگاه عاقلن،
حتی بهتر از آدمای بیرون،
ولی چون نمیفهمنمون میگن روانی،
میگن دیوونه..
ناراحتی آدمایی مثل ما این نیس که بهمون میگن روانی، نه..
ناراحتی ما از اینکه قضاوتمون میکنن..
چیه؟!!
چرا داری دست و پا میزنی؟
توهم زدی زیر گریه؟؟!!
مگه مورچهها هم گریه میکنن!!،
بخدا شرمندم،
توهم به گریه انداختم..
ولی دمت گرم که همدم تنهاییهامی و بدون هیچ قضاوتی به حرفام گوش میدی..
برو،
اگه بفهمند با تو حرف میزنم زندگیت به خطر میافته..
اینجا، هرکی (بفهمه) میگن روانیه،
انقدر میفرستنش زیر برق تا جونش دربیاد و..
نمیخوام از دستت بدم،
برو...
نویسنده: #پژمان_نصیریان
۱۳۹۸/۰۶/۰۴ تاریخ
ساعت ۰۳:۵۶ بامداد
[بدون ویرایش]
۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.