یا هو
یا هو
چقدر دلم نوشتن میخواهد اما دستم نمی رود ...
پرم از افکار درهم برهم اما دستم نمی رود ...
دستم نمی رود یا اذن نوشتن ندارم که کاری بی اذن تو ممکن نیست...
شاید این بار هم نیمه کاره رهایش کنم.
گاهی به دوردست ها می روم ، وقتی کوچک بودم ...
من و فریبا کلی باهم دوست بودیم ، یاد شب هایی که خانه شان می ماندم و کلی بازی می کردیم ، دوست و همراز هم بودیم ...
یاد دوران مدرسه و سالها دوستی با کسی که اشتباهی بود و قد طولانی بودنش شکننده ... چقدر باهم گشتیم و گفتیم و خندیدیم ولی اشتباه بود ، یاد اردوهای مدرسه ...حتی در پایان اردوها هم معلوم بود اشتباه است ...
یاد روزهایی که با خاله می رفتیم رستوران واحدی و کباب برگ های خوشمزه مهمانمان می کرد ، یاد قدم هایی که باهم در ائل گلی می زدیم ...
یاد مشهد رفتن های هر سالِ ...چقدر دلم تنگ امام رضاست ...
یاد اعتکاف های لذت بخش ...
یاد دوستان گم کرده ام ...
یاد کسانی و چیزهایی که دیگر نیستند ...
یاد ندبه ها حتی ...
من همه را از دست داده ام ...
اما ؛
این روزها همه اش زندگی میکنم !
وقتی برای غصه خوردن ندارم !
چقدر دلم نوشتن میخواهد اما دستم نمی رود ...
پرم از افکار درهم برهم اما دستم نمی رود ...
دستم نمی رود یا اذن نوشتن ندارم که کاری بی اذن تو ممکن نیست...
شاید این بار هم نیمه کاره رهایش کنم.
گاهی به دوردست ها می روم ، وقتی کوچک بودم ...
من و فریبا کلی باهم دوست بودیم ، یاد شب هایی که خانه شان می ماندم و کلی بازی می کردیم ، دوست و همراز هم بودیم ...
یاد دوران مدرسه و سالها دوستی با کسی که اشتباهی بود و قد طولانی بودنش شکننده ... چقدر باهم گشتیم و گفتیم و خندیدیم ولی اشتباه بود ، یاد اردوهای مدرسه ...حتی در پایان اردوها هم معلوم بود اشتباه است ...
یاد روزهایی که با خاله می رفتیم رستوران واحدی و کباب برگ های خوشمزه مهمانمان می کرد ، یاد قدم هایی که باهم در ائل گلی می زدیم ...
یاد مشهد رفتن های هر سالِ ...چقدر دلم تنگ امام رضاست ...
یاد اعتکاف های لذت بخش ...
یاد دوستان گم کرده ام ...
یاد کسانی و چیزهایی که دیگر نیستند ...
یاد ندبه ها حتی ...
من همه را از دست داده ام ...
اما ؛
این روزها همه اش زندگی میکنم !
وقتی برای غصه خوردن ندارم !
۴.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.