مافیای عاشقpart18
مافیای عاشق part18
هایون ویو
کوک و سویون خیلی وقت بود رفته بودن بیرون و من به کمک اجوما داشتم خونه رو تمیز میکردم اما قبلش زنگ زدم به جیسا ینی خواهرم اون بعد از خانوادم عزیز ترین کسم بود حتی موقعی که هیشکی نمیدونست کوک مافیاعع ولی من تازه فهمیده بودم رفتم پیشش باهاش درمیون گذاشتم اونم بهم گفت هرکاری که قلبت میگه انجام بده واقعا دوسش دارم زنگ زدم بهش و گفت میاد بالاخره بعد از نیم ساعت زنگ خونه خورد با فکر اینکه جیسا اومده با ذوق رفتم درو باز کردم ولی تنها چیزی ک جلو چشم دیدم تهیونگی بود که چشاشو خون گرفته بود
هایون:تهیونگاااااا
تهیونگ:اون جئون بیشرف کجاس؟(عصبی)
هایون:چی شدههه
تهیونگ:میگم کجاسس
هایون:با سویون رفته بیرون
تهیونگ:هایون.
هایون:چی شده
تهیونگ:اون عوضی...اون...
هایون:چی شده بگ.........
نذاشت ادامه حرفمو بزنم ولی با شنیدن حرفش میفتم ای کاش نمیذاشتم حرف بزنه
تهیونگ:اون عوضی قاتل پدرتهه
هایون:........اصلا شوخی خوبی نیس
برگشتم برم......
تهیونگ:هایون اون بیشرف پدرتو کشته حتی فیلمشم هست
هایون:برگشتم سمتش گوشیشو سمتم گرفت دلم نمیخواست هیشکی ببینم چه برسه به ویدیو قتل بابام اونم ب دست عزیزترین کسم بغض گلومو گرفته بود چشام اشکی بودن ولی اشکی نریخته بودم دلم نمیخاس کسی اشکامو ببینه حتی اگ خودمم بمیرم ولی مطمئن بودم اینا فق حرفه...بی تردید گوشی رو از دستش گرفتم ویدیو رو پلی کردم اون پدر من بود اونم یه زمانی مرد زندگیم بود هیچ چیزی از حرفای بینشون نفهمیدم ینی نمیخاستم بشنوم به محض صدای شلیک توی ویدیو گوشی رو به سمت دیوار پرت کردم با سمت تهیونگ خیره شدم تهیونگ میخاس بغلم کنه اما دویدم رفتم عقب تر
هایون:میخام تنها باشم
به محض اینکه برگشتن فقط یه قطره اشک از گونه ام ریخت پایین دلم میخاس خودمو بکشم رفتم تو اتاق سویون حتما اگه میرفتم اتاق خودم تهیونگ اونجا بود رفتم تو بالکن اتاق دلم میخاس خودمو پرت کنم ولی نمیشد نمیشد ک شوهرمو و بچمونو....نه متاسفانه سویون هم بچه منو تهیونگ نبود بچه منو کوک بود دوتا دستامو گذاشتم رو نرده ی تراس میدونستم الان اون حرف و زدم ولی الان تو اون موقعیتی نبودم ک بهش عمل کنم..کنترلم از دستم در رفت پاهام شل شدن افتادم رو زانو هام شروع کردم به گربه کردن که نه زار زدن..مگه من کی بودم؟مگع مد چیکار کرده بودم که باید این همه بدبختی میکشیدم اولش مرد زندگیم قاتل زنجیره ای بود بعدش بچه ای که بدنیا آوردم بچه کوک بود نه تهیونگ.. الانم که قاتل پدرم همون مرد زندگیم بود
هایون:...........
ادامه پارت بعد
خب دیگه ادمین خوابش میاد دیدید یه قولم عمل کردم دوپارت گذاشتم
هایون ویو
کوک و سویون خیلی وقت بود رفته بودن بیرون و من به کمک اجوما داشتم خونه رو تمیز میکردم اما قبلش زنگ زدم به جیسا ینی خواهرم اون بعد از خانوادم عزیز ترین کسم بود حتی موقعی که هیشکی نمیدونست کوک مافیاعع ولی من تازه فهمیده بودم رفتم پیشش باهاش درمیون گذاشتم اونم بهم گفت هرکاری که قلبت میگه انجام بده واقعا دوسش دارم زنگ زدم بهش و گفت میاد بالاخره بعد از نیم ساعت زنگ خونه خورد با فکر اینکه جیسا اومده با ذوق رفتم درو باز کردم ولی تنها چیزی ک جلو چشم دیدم تهیونگی بود که چشاشو خون گرفته بود
هایون:تهیونگاااااا
تهیونگ:اون جئون بیشرف کجاس؟(عصبی)
هایون:چی شدههه
تهیونگ:میگم کجاسس
هایون:با سویون رفته بیرون
تهیونگ:هایون.
هایون:چی شده
تهیونگ:اون عوضی...اون...
هایون:چی شده بگ.........
نذاشت ادامه حرفمو بزنم ولی با شنیدن حرفش میفتم ای کاش نمیذاشتم حرف بزنه
تهیونگ:اون عوضی قاتل پدرتهه
هایون:........اصلا شوخی خوبی نیس
برگشتم برم......
تهیونگ:هایون اون بیشرف پدرتو کشته حتی فیلمشم هست
هایون:برگشتم سمتش گوشیشو سمتم گرفت دلم نمیخواست هیشکی ببینم چه برسه به ویدیو قتل بابام اونم ب دست عزیزترین کسم بغض گلومو گرفته بود چشام اشکی بودن ولی اشکی نریخته بودم دلم نمیخاس کسی اشکامو ببینه حتی اگ خودمم بمیرم ولی مطمئن بودم اینا فق حرفه...بی تردید گوشی رو از دستش گرفتم ویدیو رو پلی کردم اون پدر من بود اونم یه زمانی مرد زندگیم بود هیچ چیزی از حرفای بینشون نفهمیدم ینی نمیخاستم بشنوم به محض صدای شلیک توی ویدیو گوشی رو به سمت دیوار پرت کردم با سمت تهیونگ خیره شدم تهیونگ میخاس بغلم کنه اما دویدم رفتم عقب تر
هایون:میخام تنها باشم
به محض اینکه برگشتن فقط یه قطره اشک از گونه ام ریخت پایین دلم میخاس خودمو بکشم رفتم تو اتاق سویون حتما اگه میرفتم اتاق خودم تهیونگ اونجا بود رفتم تو بالکن اتاق دلم میخاس خودمو پرت کنم ولی نمیشد نمیشد ک شوهرمو و بچمونو....نه متاسفانه سویون هم بچه منو تهیونگ نبود بچه منو کوک بود دوتا دستامو گذاشتم رو نرده ی تراس میدونستم الان اون حرف و زدم ولی الان تو اون موقعیتی نبودم ک بهش عمل کنم..کنترلم از دستم در رفت پاهام شل شدن افتادم رو زانو هام شروع کردم به گربه کردن که نه زار زدن..مگه من کی بودم؟مگع مد چیکار کرده بودم که باید این همه بدبختی میکشیدم اولش مرد زندگیم قاتل زنجیره ای بود بعدش بچه ای که بدنیا آوردم بچه کوک بود نه تهیونگ.. الانم که قاتل پدرم همون مرد زندگیم بود
هایون:...........
ادامه پارت بعد
خب دیگه ادمین خوابش میاد دیدید یه قولم عمل کردم دوپارت گذاشتم
۱۴.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.