『𝖕𝖆𝖗𝖙11』 امیدوارم دوست داشته باشید 😊
با دیدن اربابشون سرجاشون خشکشون زد و ور ور به اربابشون نگاه میکردن حتی جرعت حرف زدن نداشت
کوک:جیمین
با صدای سرد خشک کوک به خودش لرزید، نگاهی به حلقه توی دست جونگ کوک کرد نفس توی سینه اش شکست
کوک:چرا ملکه ی من توی اتاقش نیست
جیمین:ش... شم... شما
کوک:قرار بود یک ماه دیگه بیام اما.....
تهیونگ:واسطه های عربی دیگه به درد نمیخوره جیمین شی
جیمین:ار... ارباب... م.. ملکتو.. ن
هانا:فرار کرد
هانا شجاع تر از قیافش و دختر بودنش میزد اما در مقابل کوک هیچی فایده نداشت
جیمین با صدای هانا دلش ریخت و نگاهش رو به هانا داد
کوک که دیگه خون به مغزش نمیرسید خیلی ریلکس نزدیک هانا شد و سیلی محکمی بهش زد ،هانا افتاد زمین و گوشه لبش پاره شد
کوک:بلند شو
هانا با کمک جیمین روی پاهاش ایستاد
کوک:ساعته چند این اتفاق افتاد
هانا:یا.. یازده
کوک:دقیق؟
هانا:ب... بله
کوک:تا فردا ساعت ۱۱ پیداش میکنید در غیر این صورت قبر خودتون رو آماده کنید
هانا:بل.. بله... ارباب.. چ.. چشم
کوک:گمشید
هانا جیمین تعظیم کردن و از اونجا دور شدن با رفتنشون تهیونگ نگاهش به کوک داد
ته:یکی رو بیارم امشب حالت و خوب کنه؟
کوک:الان غير از فرشته کوچولوم هیچکس و نمیخوام
به سمت پله ها رفت و بعد از بالا رفتن سمت اتاق نامزدش رفت
سمت تختش رفت و دراز کشید و سرش رو توی بالش فرو کرد و عطر موهای عشقش رو به ریه هاشو فرستاد
(کجایی؟ خوشحالی که ازم فرار کردی؟
قول میدم وقتی برگشتی جوری تصاحبت کنم جوری تورو مال خودم کنم که عاشقی نکرده
چه بخوای چه نخوای تو مال منی)
نفسه ی دیگه ی کشید و عطر حوریش رو نفس کشید
الان فقط ملکه اش آرومش میکرد نه بدن کسه دیگه ی
دستش رو روی قلبش گذاشت
کوک:ده آخه لامصب کی عاشق شدی؟ اصلا کی یاد گرفتی عاشقی کنی؟ هاننن؟
مشتی به قلبش زد و اشکاش به جونش افتاد بودن
حتی وقتی 13سالش بود زیر ضربه اون شلاق ها گریه نکرده بود اما الان بخاطره نبود یه نفر داشت آتیش میگرفتم
کوک:تو کی یاد گرفتی بی قراری کنی؟ کی یاد گرفتی برای یه نفر اشک بریزی؟
اشک هاش از چشماش سرازیر شد و دست و روی صورت خیسش گذاشت
کوک:نه نه کوک نمیتونی... اجازه نداری برای یه نفر بی قرار کنی... اجازه نداری گریه کنی..... اجازه نداری.... نداریییی
نگاهی به حلقه توی دستش کرد
کوک:خودت بود اینقدر جلوی این قلب لعنتی گرفتی ایجوری شد
پوزخند
کوک:کوک و گریه؟ کوک دیگه گریه نمیکنه میدونی چرا؟
کوک:چون دیگه اون ملکه سرکش قرار نیست از دستت در بره، یا.... یایی وجود نداره اون تا ابد کنارت میمونه و عاشق میشه
کوک:باید بشه باید رام عشقم بشی کوچولوی من
خنده سرخوشی کرد و لیوان شرابی که از قبل براش آورده بودن و برداشت و به بالکن رفت
نگاهی به ماه کرد و پوزخندی زد
کوک:الهه من از تو خوشگل تره
جامش رو بالا اورد و رو به روی ماه
کوک:به سلامتی فرشته کوچولوی من
لیوانش رو سر کشید و دوباره پرش کرد و هربار به سلامتی ملکه اش نوشید
سومی....
چهارمی.....
پنچمی........
و......
تا اینکه مست شد و از بالکن دلخل اتاق رفت و خودش رو روی تخت انداخت
مست بود اما نه اونقدر که نفهمه چکارمیکنه
کوک:مال خودمه پس دنیا رو براش زیر و رو میکنم
مال منه پس حقه نداره آب تو دلش تکون بخوره
مال منه پس حق نداره ناراحت باشه
مستی، خستگی، درد قلبش دیگه بهش اجازه نداد و چشماش روی هم افتاد
بورام اشتباه کرده بود نبايد از دست عاشق رواني مثل کوک فرار میکرد نبايد یادش میرفت کوک عاشقشه.....
...........
🤍 ⚜ 💜
کوک:جیمین
با صدای سرد خشک کوک به خودش لرزید، نگاهی به حلقه توی دست جونگ کوک کرد نفس توی سینه اش شکست
کوک:چرا ملکه ی من توی اتاقش نیست
جیمین:ش... شم... شما
کوک:قرار بود یک ماه دیگه بیام اما.....
تهیونگ:واسطه های عربی دیگه به درد نمیخوره جیمین شی
جیمین:ار... ارباب... م.. ملکتو.. ن
هانا:فرار کرد
هانا شجاع تر از قیافش و دختر بودنش میزد اما در مقابل کوک هیچی فایده نداشت
جیمین با صدای هانا دلش ریخت و نگاهش رو به هانا داد
کوک که دیگه خون به مغزش نمیرسید خیلی ریلکس نزدیک هانا شد و سیلی محکمی بهش زد ،هانا افتاد زمین و گوشه لبش پاره شد
کوک:بلند شو
هانا با کمک جیمین روی پاهاش ایستاد
کوک:ساعته چند این اتفاق افتاد
هانا:یا.. یازده
کوک:دقیق؟
هانا:ب... بله
کوک:تا فردا ساعت ۱۱ پیداش میکنید در غیر این صورت قبر خودتون رو آماده کنید
هانا:بل.. بله... ارباب.. چ.. چشم
کوک:گمشید
هانا جیمین تعظیم کردن و از اونجا دور شدن با رفتنشون تهیونگ نگاهش به کوک داد
ته:یکی رو بیارم امشب حالت و خوب کنه؟
کوک:الان غير از فرشته کوچولوم هیچکس و نمیخوام
به سمت پله ها رفت و بعد از بالا رفتن سمت اتاق نامزدش رفت
سمت تختش رفت و دراز کشید و سرش رو توی بالش فرو کرد و عطر موهای عشقش رو به ریه هاشو فرستاد
(کجایی؟ خوشحالی که ازم فرار کردی؟
قول میدم وقتی برگشتی جوری تصاحبت کنم جوری تورو مال خودم کنم که عاشقی نکرده
چه بخوای چه نخوای تو مال منی)
نفسه ی دیگه ی کشید و عطر حوریش رو نفس کشید
الان فقط ملکه اش آرومش میکرد نه بدن کسه دیگه ی
دستش رو روی قلبش گذاشت
کوک:ده آخه لامصب کی عاشق شدی؟ اصلا کی یاد گرفتی عاشقی کنی؟ هاننن؟
مشتی به قلبش زد و اشکاش به جونش افتاد بودن
حتی وقتی 13سالش بود زیر ضربه اون شلاق ها گریه نکرده بود اما الان بخاطره نبود یه نفر داشت آتیش میگرفتم
کوک:تو کی یاد گرفتی بی قراری کنی؟ کی یاد گرفتی برای یه نفر اشک بریزی؟
اشک هاش از چشماش سرازیر شد و دست و روی صورت خیسش گذاشت
کوک:نه نه کوک نمیتونی... اجازه نداری برای یه نفر بی قرار کنی... اجازه نداری گریه کنی..... اجازه نداری.... نداریییی
نگاهی به حلقه توی دستش کرد
کوک:خودت بود اینقدر جلوی این قلب لعنتی گرفتی ایجوری شد
پوزخند
کوک:کوک و گریه؟ کوک دیگه گریه نمیکنه میدونی چرا؟
کوک:چون دیگه اون ملکه سرکش قرار نیست از دستت در بره، یا.... یایی وجود نداره اون تا ابد کنارت میمونه و عاشق میشه
کوک:باید بشه باید رام عشقم بشی کوچولوی من
خنده سرخوشی کرد و لیوان شرابی که از قبل براش آورده بودن و برداشت و به بالکن رفت
نگاهی به ماه کرد و پوزخندی زد
کوک:الهه من از تو خوشگل تره
جامش رو بالا اورد و رو به روی ماه
کوک:به سلامتی فرشته کوچولوی من
لیوانش رو سر کشید و دوباره پرش کرد و هربار به سلامتی ملکه اش نوشید
سومی....
چهارمی.....
پنچمی........
و......
تا اینکه مست شد و از بالکن دلخل اتاق رفت و خودش رو روی تخت انداخت
مست بود اما نه اونقدر که نفهمه چکارمیکنه
کوک:مال خودمه پس دنیا رو براش زیر و رو میکنم
مال منه پس حقه نداره آب تو دلش تکون بخوره
مال منه پس حق نداره ناراحت باشه
مستی، خستگی، درد قلبش دیگه بهش اجازه نداد و چشماش روی هم افتاد
بورام اشتباه کرده بود نبايد از دست عاشق رواني مثل کوک فرار میکرد نبايد یادش میرفت کوک عاشقشه.....
...........
🤍 ⚜ 💜
۱۲۷.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.