ارباب و برده p²
رفتن بخوابم تافردا که یهو در با شتاب باز شد و پدرم وارد اتاقم شد واقعا چش بود ؟! حتی ۱۰ مین هم نشده بود که از این خراب شده رفته بود بیرون!
= هییییی دختره هرزه گمشو بیروننن
+ولی بابا من مگه تو اتاقم زندانی نشده بودم ؟
=چرا بودی اما اگه بخاطر اصرار های میا نبود میزاشتم انقدر اینجابمونی تا از گرسنگی بمیری و جسدت همینجا بپوشه!
حالا هم گمشو بیرون و از میا بخاطر نجاتت تشکرکن و تو تمیز کردن اتاقش بهش کمک کن فهمیدییی؟
+بله بابا فهمیدم الان میرم
تق تق تق (مثلا در اتاق میا رو زد) (علامت میا~)
~بلههههههه
+منم ات میتونم بیام تو
~بیا تو (ایششششش دختره چندش😒)
+ سلام میا خانم با ...ام...آقا گفتن بیام کمکتون برای مرتب کردن اتاقتون.
درضمن ازتون خیلی ممنونم که منو نجات دادین
~خب حالا چاپلوسی بسته بیا اون عسلی رو جابجا کن پشتش رو تمیز کن حلا اونو از اونجا بردار اونجا نههه.....(و همینطور فرمایش های خانم ادامه داشت)
*پرش زمانی به یه هفته بعد*
ویو ات :
الان یه هفته ای میگذره و من شدم خدمتکار شخصی میا نه ببخشید میا خانم و الانم میشه گفت افسردگی گرفتم از دست بابام آخه چند روز پیش فهمیدم که بابام سر من قمار میکنه!
آخه کدوم پدری سر بچش قمار میکنه که بابای من میکنهههههه؟(گریه)
داشتم آروم آروم اشک میریختم و میز ناهار خوری رو تمیز میکردم که یهو........
= هییییی دختره هرزه گمشو بیروننن
+ولی بابا من مگه تو اتاقم زندانی نشده بودم ؟
=چرا بودی اما اگه بخاطر اصرار های میا نبود میزاشتم انقدر اینجابمونی تا از گرسنگی بمیری و جسدت همینجا بپوشه!
حالا هم گمشو بیرون و از میا بخاطر نجاتت تشکرکن و تو تمیز کردن اتاقش بهش کمک کن فهمیدییی؟
+بله بابا فهمیدم الان میرم
تق تق تق (مثلا در اتاق میا رو زد) (علامت میا~)
~بلههههههه
+منم ات میتونم بیام تو
~بیا تو (ایششششش دختره چندش😒)
+ سلام میا خانم با ...ام...آقا گفتن بیام کمکتون برای مرتب کردن اتاقتون.
درضمن ازتون خیلی ممنونم که منو نجات دادین
~خب حالا چاپلوسی بسته بیا اون عسلی رو جابجا کن پشتش رو تمیز کن حلا اونو از اونجا بردار اونجا نههه.....(و همینطور فرمایش های خانم ادامه داشت)
*پرش زمانی به یه هفته بعد*
ویو ات :
الان یه هفته ای میگذره و من شدم خدمتکار شخصی میا نه ببخشید میا خانم و الانم میشه گفت افسردگی گرفتم از دست بابام آخه چند روز پیش فهمیدم که بابام سر من قمار میکنه!
آخه کدوم پدری سر بچش قمار میکنه که بابای من میکنهههههه؟(گریه)
داشتم آروم آروم اشک میریختم و میز ناهار خوری رو تمیز میکردم که یهو........
۲۱۲
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.