«پارت های گزارش شده»
«پارت های گزارش شده»
پارت 73
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عصر*
میکا: یومه... بیا اینو بپوش.. دادن کیمونو به یومه*.. اونجایی ک میری خانواده خیلی رسمی هستن... اونجا کیمونو تو در نیار.... دیگ مثل اینجا نمیتونی راحت باشی ک هرموقعه خواستی کیمونو بپوشی... به اربابت توهین نکن... هرچی گفتن گوش کن...
یومه: کلا باید برده باشم..
میکا: یومه... خیلی لطف داشتن ک میخوان تو عروس خانوادشون باشی.. پس دیگه نگو ک برده ای
یومه: چشم.. رفتن پوشیدن کیمونو*
یاماتو: امدن* اماده ای
یومه: عوم.. نمیشـ..
یاماتو: داد* بهت نگفتم ک با من مخالفت نکنی
یومه: ولی من نمیخوام برم....
یاماتو: دختره.. پرو.. برداشتن شلاق* حالا ک فک میکنم خیلی وقته تنبیه نشدی.. برای همین زبون دراز شدی..
یومه: همین ک گفتم من نمیرممممم
یاماتو: زدن یومه با شلاق*..
یومه: صداش در نمیاد* نظرم تغییر نکرده
میکا: گرفتن دست یاماتو*.. بسه...
یاماتو: هل دادن میکا* برداشتن اهن داغ و باهاش بدن یومه رو زخمی میکنه*
یومه: عاااایییی... تمومششش کننن.. بسههه گریه* خوا.. هش.. هق.. میکنم..
یاماتو: دست نگه داشتن* اماده شو ک بری... فکر فرار هم به سرت نزنه... رفتن*
میکا:.. نباید باهاش مخالفت میکردی..
کمی بعد*
رسیدن به خونه کامارو ها*
از دید یومه *
وقتی رسیدیم..یه خانم و یه آقا مثل اینکه اربابم بود دم در منتظر بودن.. یه پسر هم با موهای مشکی و چشمای ابی اونجا بود..
یومه: تعظیم کردن* تانیزاکی یومه هستم.. خوشبختم..
نیر«اربابش»؛ خوش امدی.. به خانواده کامارو.. ^^
یومه: اریگاتو..
از دید نیک«پسره»: یه دختر با موها و چشمای صورتی ک یه کیمونو با طرح شکوفه گیلاس پوشیده بود به همراه مادرش امد... پس این دختر شکوفه خونین در برفه... پدرش احمقه ک فروختتش.. ولی خوبه.. میتونه مایع افتخار خانواده ما باشه.. البته.. امید وارم
نیر: نیک.. یومه رو راهنمایی کن
نیک: بله.. گرفتن دست یومه و بردنش به یه اتاق* اینجا اتاقته..
یومه: عوم.. ممنون
نیک: اینجارو خونه خودت بدون.. منم نیک هستم^^ نیک کامارو..
یومه: خوشبختم نیک سان^^
نیک: عوم.. رسمی نباش..
یومه: عوم.. ^^ نیک کون^^
نیک: ^^...
ادامه دارد...
پارت 73
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عصر*
میکا: یومه... بیا اینو بپوش.. دادن کیمونو به یومه*.. اونجایی ک میری خانواده خیلی رسمی هستن... اونجا کیمونو تو در نیار.... دیگ مثل اینجا نمیتونی راحت باشی ک هرموقعه خواستی کیمونو بپوشی... به اربابت توهین نکن... هرچی گفتن گوش کن...
یومه: کلا باید برده باشم..
میکا: یومه... خیلی لطف داشتن ک میخوان تو عروس خانوادشون باشی.. پس دیگه نگو ک برده ای
یومه: چشم.. رفتن پوشیدن کیمونو*
یاماتو: امدن* اماده ای
یومه: عوم.. نمیشـ..
یاماتو: داد* بهت نگفتم ک با من مخالفت نکنی
یومه: ولی من نمیخوام برم....
یاماتو: دختره.. پرو.. برداشتن شلاق* حالا ک فک میکنم خیلی وقته تنبیه نشدی.. برای همین زبون دراز شدی..
یومه: همین ک گفتم من نمیرممممم
یاماتو: زدن یومه با شلاق*..
یومه: صداش در نمیاد* نظرم تغییر نکرده
میکا: گرفتن دست یاماتو*.. بسه...
یاماتو: هل دادن میکا* برداشتن اهن داغ و باهاش بدن یومه رو زخمی میکنه*
یومه: عاااایییی... تمومششش کننن.. بسههه گریه* خوا.. هش.. هق.. میکنم..
یاماتو: دست نگه داشتن* اماده شو ک بری... فکر فرار هم به سرت نزنه... رفتن*
میکا:.. نباید باهاش مخالفت میکردی..
کمی بعد*
رسیدن به خونه کامارو ها*
از دید یومه *
وقتی رسیدیم..یه خانم و یه آقا مثل اینکه اربابم بود دم در منتظر بودن.. یه پسر هم با موهای مشکی و چشمای ابی اونجا بود..
یومه: تعظیم کردن* تانیزاکی یومه هستم.. خوشبختم..
نیر«اربابش»؛ خوش امدی.. به خانواده کامارو.. ^^
یومه: اریگاتو..
از دید نیک«پسره»: یه دختر با موها و چشمای صورتی ک یه کیمونو با طرح شکوفه گیلاس پوشیده بود به همراه مادرش امد... پس این دختر شکوفه خونین در برفه... پدرش احمقه ک فروختتش.. ولی خوبه.. میتونه مایع افتخار خانواده ما باشه.. البته.. امید وارم
نیر: نیک.. یومه رو راهنمایی کن
نیک: بله.. گرفتن دست یومه و بردنش به یه اتاق* اینجا اتاقته..
یومه: عوم.. ممنون
نیک: اینجارو خونه خودت بدون.. منم نیک هستم^^ نیک کامارو..
یومه: خوشبختم نیک سان^^
نیک: عوم.. رسمی نباش..
یومه: عوم.. ^^ نیک کون^^
نیک: ^^...
ادامه دارد...
۱.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.