فقط خواهرو برادربودیم پارت 67 قسمت اول
بابا : چرا نخوابیدی ؟
چان: خوابم نمیاد !
بابا: دخترم خوابیده؟
چان: ارع خوابید .
بابا: میخوای بهم کمک کنی؟
چان: چرا که نه ولی قبل از شروع من شدیدا به قهوه نیاز دارم .
بابا: مث خودمی بیا بریم درست کنیم .
چان: باشه .
(بعد 5 دیقه)
بابا: خب تو ازمایش ها رو نگاه کن ببین هموگلوبین چقدره!
چان: باشه بابت قهوه هم ممنون .
بابا: خواهش پسرم .
چان: راستی بابا یه چیزی هست که بگم.
بابا: میشنوم پسرم .
چان: دوستم چانگبین رو که میشناسی .
بابا: اره همون که باباش تو ساختن بیمارستان بهم کمک کرد .
چان:دقیقا خودشه .
بابا: خب چیشده .
چان: الان اون میاد لندن و نصف شب میرسه .
بابا: چه خوب
چان: ولی اینجا خونه ندارن .
بابا: عیب نداره فک کنم مینهو تنها میمونه میتونه پیش اون بمونه .
چان: خیلی ممنون بابایی .
بابا: 😊☺
چان: بابا این هموگلوبینش 18/5.
بابا: دلیل بیماری ؟
چان: اپاندیس و پولیپ .
بابا: اون باید همین الان عمل شه نباید برای فردا بمونه وگرنه باید یکی از اعضای بدنش رو دربیاریم .
چان: من چه کاری میتونم بکنم؟
بابا؛ اینارو جمع کن من زود حاضر شم .
چان: اوکی . تمام برگه هارو جمع و جور کردم .
بابا: همشون رو گذاشتی کیف ؟
چان: بله .
بابا: مرسی وقتی رفتی دوستت رو بیاری موتورت داخل پارکینگ هست راحت برو مواظب خودت باش من رفتم شما راحت باشید شاید فردا نیام بای .
چان: باشه خیلی ممنون .
یه نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت 3و نیم رو نشون میده و من خوابم نمیاد ساعت 4 قرار بود چانگبینی برسه خلاصه رفتم بالا دیدم ات خوابیده ولی یه جوری خوابیده که خیلی خنده دار بود رو شکم و پاهاش رو 360 درجه باز کرده بود رفتم نزدیکتر و بدنش رو درست کردم وگرنه صبح از درد دادو بیداد میکرد و یه بوس کوچیک رو لپش گذاشتم و لباسام رو عوض کردم رفتم پایین و به سوی موتورم دویدم و حرکت کردم خیلی زود رسیدم کلا 10 دیقه کشید گوشیم زنگ خورد دیدم ات هست .
ات: چانننن کجاییی ؟
چان: عزیزم اروم باش اومدم بیرون الانم برمیگردم خونه .
ات: میدونی چقدر نگرانت شدم نه بابا هست نه تو منو تنها گذاشتی رفتی .
چان: عزیزم اروم باش من میام زود باشه بخواب و وقتی اومدم میام بغلت میکنم .
ات: زود بیا .
چان: باشه فعلا .
چان: خوابم نمیاد !
بابا: دخترم خوابیده؟
چان: ارع خوابید .
بابا: میخوای بهم کمک کنی؟
چان: چرا که نه ولی قبل از شروع من شدیدا به قهوه نیاز دارم .
بابا: مث خودمی بیا بریم درست کنیم .
چان: باشه .
(بعد 5 دیقه)
بابا: خب تو ازمایش ها رو نگاه کن ببین هموگلوبین چقدره!
چان: باشه بابت قهوه هم ممنون .
بابا: خواهش پسرم .
چان: راستی بابا یه چیزی هست که بگم.
بابا: میشنوم پسرم .
چان: دوستم چانگبین رو که میشناسی .
بابا: اره همون که باباش تو ساختن بیمارستان بهم کمک کرد .
چان:دقیقا خودشه .
بابا: خب چیشده .
چان: الان اون میاد لندن و نصف شب میرسه .
بابا: چه خوب
چان: ولی اینجا خونه ندارن .
بابا: عیب نداره فک کنم مینهو تنها میمونه میتونه پیش اون بمونه .
چان: خیلی ممنون بابایی .
بابا: 😊☺
چان: بابا این هموگلوبینش 18/5.
بابا: دلیل بیماری ؟
چان: اپاندیس و پولیپ .
بابا: اون باید همین الان عمل شه نباید برای فردا بمونه وگرنه باید یکی از اعضای بدنش رو دربیاریم .
چان: من چه کاری میتونم بکنم؟
بابا؛ اینارو جمع کن من زود حاضر شم .
چان: اوکی . تمام برگه هارو جمع و جور کردم .
بابا: همشون رو گذاشتی کیف ؟
چان: بله .
بابا: مرسی وقتی رفتی دوستت رو بیاری موتورت داخل پارکینگ هست راحت برو مواظب خودت باش من رفتم شما راحت باشید شاید فردا نیام بای .
چان: باشه خیلی ممنون .
یه نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت 3و نیم رو نشون میده و من خوابم نمیاد ساعت 4 قرار بود چانگبینی برسه خلاصه رفتم بالا دیدم ات خوابیده ولی یه جوری خوابیده که خیلی خنده دار بود رو شکم و پاهاش رو 360 درجه باز کرده بود رفتم نزدیکتر و بدنش رو درست کردم وگرنه صبح از درد دادو بیداد میکرد و یه بوس کوچیک رو لپش گذاشتم و لباسام رو عوض کردم رفتم پایین و به سوی موتورم دویدم و حرکت کردم خیلی زود رسیدم کلا 10 دیقه کشید گوشیم زنگ خورد دیدم ات هست .
ات: چانننن کجاییی ؟
چان: عزیزم اروم باش اومدم بیرون الانم برمیگردم خونه .
ات: میدونی چقدر نگرانت شدم نه بابا هست نه تو منو تنها گذاشتی رفتی .
چان: عزیزم اروم باش من میام زود باشه بخواب و وقتی اومدم میام بغلت میکنم .
ات: زود بیا .
چان: باشه فعلا .
۸.۷k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.