اسم فیک =عشق مافیا
اسم فیک =عشق مافیا
پارت =۱
-----------------------------------
شخصیت ها
جئون جونگ کوک
ات هان
لینا کیم(عاشق کوک)
چند نفر دیگه هم هستن که بعد باهاشون اشنا میشید
-----------------------------------
ات دوستدختر کوک ولی نمیدونه جونگ کوک مافیاست توی عمارت زندگی میکنه و۲۴ سالشه ات هم ۲۰ سالشه
جونگ کوک بزرگ تربن مافیای اسیاست ات هم خیلیییییی خوشگله
-----------------------------------
چند روز بود همدیگه رو ندیده بودن جونگ کوک دلش میخاست با ات بره بیرون(بار) بعد از اینک ات از دانشگاه اومد بیرون کوک جلو در مدرسه لم داره بود رو ماشین
ات=سلام....چرا اومدی اینجا
کوک=سلام عشقم اومدم بریم عمارت
ات= چرا....
کوک=میخام بریم بار میای
ات= اره اما الان ?
کوک=نه امشب... بیا سوار شو
ات=میخام برم خونه خیلی خستم میخوام بخوابم
کوک=بیا سوار شو ....تو عمارت هم میتونی بخوابی
ات=نه خونه ی خودمو میخام
ویو کوک
رفتم براید بغلش کردم بردمش تو ماشین
که یهو یک نفر زد به شیشه ماشین
شیشه رو دادم پایین دیدم لیناست
لینا=عشقم این زنیکه کیه
ات=😐
کوک=خانوم مزاحم نشید لطفا
ویو ات
از ماشین اومدم بیرون اشک تو چشمام جمع شده بود
صدای باز شدن در ماشین اومد
کوک=ات (با داد و عصبانی)
ات=دویدم که بهم نرسه
اما یهو جلوم یه ماشین مشکی وایساد یکم ترسیدم که دوتا مرد هیکلی جلو اومدن و .......سیاهی
ویو کوک
یهو ات از ماشین پیاده شد دوید خیلی سریع رفت میدونستم نمیتونم بهش برسم سریع گوشیم رو در اوردم و زنگ زدم به بادیگارد هام سریع رسیو و گفتم از اونطرف رفت رفتن دنبالش منم رفتم عمارت چون گفته بودم بیارنش اونجا
ویو ات
با سر درد شدیدی بیدار شدم
فکر کردم تو خونمم ولی دیدم نه تو اتاق کوک هستم تو فکر بودم که چه اتفاقی
افتاده که یهو دستگیره ی اتاف کشیده شو و در باز شه که .........
ادامه دارد..........
-----------------------------------
چطور بود?
پارت =۱
-----------------------------------
شخصیت ها
جئون جونگ کوک
ات هان
لینا کیم(عاشق کوک)
چند نفر دیگه هم هستن که بعد باهاشون اشنا میشید
-----------------------------------
ات دوستدختر کوک ولی نمیدونه جونگ کوک مافیاست توی عمارت زندگی میکنه و۲۴ سالشه ات هم ۲۰ سالشه
جونگ کوک بزرگ تربن مافیای اسیاست ات هم خیلیییییی خوشگله
-----------------------------------
چند روز بود همدیگه رو ندیده بودن جونگ کوک دلش میخاست با ات بره بیرون(بار) بعد از اینک ات از دانشگاه اومد بیرون کوک جلو در مدرسه لم داره بود رو ماشین
ات=سلام....چرا اومدی اینجا
کوک=سلام عشقم اومدم بریم عمارت
ات= چرا....
کوک=میخام بریم بار میای
ات= اره اما الان ?
کوک=نه امشب... بیا سوار شو
ات=میخام برم خونه خیلی خستم میخوام بخوابم
کوک=بیا سوار شو ....تو عمارت هم میتونی بخوابی
ات=نه خونه ی خودمو میخام
ویو کوک
رفتم براید بغلش کردم بردمش تو ماشین
که یهو یک نفر زد به شیشه ماشین
شیشه رو دادم پایین دیدم لیناست
لینا=عشقم این زنیکه کیه
ات=😐
کوک=خانوم مزاحم نشید لطفا
ویو ات
از ماشین اومدم بیرون اشک تو چشمام جمع شده بود
صدای باز شدن در ماشین اومد
کوک=ات (با داد و عصبانی)
ات=دویدم که بهم نرسه
اما یهو جلوم یه ماشین مشکی وایساد یکم ترسیدم که دوتا مرد هیکلی جلو اومدن و .......سیاهی
ویو کوک
یهو ات از ماشین پیاده شد دوید خیلی سریع رفت میدونستم نمیتونم بهش برسم سریع گوشیم رو در اوردم و زنگ زدم به بادیگارد هام سریع رسیو و گفتم از اونطرف رفت رفتن دنبالش منم رفتم عمارت چون گفته بودم بیارنش اونجا
ویو ات
با سر درد شدیدی بیدار شدم
فکر کردم تو خونمم ولی دیدم نه تو اتاق کوک هستم تو فکر بودم که چه اتفاقی
افتاده که یهو دستگیره ی اتاف کشیده شو و در باز شه که .........
ادامه دارد..........
-----------------------------------
چطور بود?
۱.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.