فیک تهیونگ ( عشق ناشناس) پارت ۹
از زبان کوک
فکر کنم برادرم حق داره که از همچین دختری محافظت کنه
به ماه نگاه کردم و با صدای آرومی گفتم : شاهزاده ا/ت فکر کنم قلبم و لرزوندی یه خنده ریزی کردم ، یه چند ثانیه بعد یکی از محافظای قصر با عجله بدو بدو اومد سمتم گفتم : چیشده سرش رو خم کرد گفتم : بگو چیشدهههه گفت : سرورم به ولیعهد حمله کردن و زخمیشون کردن گفتم : پس تو چه غلطی میکردی پیشه برادرم
از زبان ا/ت
میخواستم برم پیشه کوک تا ببینم چیکار میکنه رفتم که صدای یکی رو شنیدم اون گفت به ولیعهد حمله شده یعنی به تهیونگ گفت اون زخمی شده فوراً رفتم بیرون پیشه کوک گفتم : چیشده جونگ کوک گفت : تو همینجا بمون من باید برم به قصر مطمئنم الان قصر توی وضعیت بهرانی هست
میخواست بره که از مچ دستش گرفتم گفتم : صبر کن منم باید بیام گفت : میخوای اینطوری بیای توی این شرایط امپراتور هیچی حالیش نیست اکر بفهمن میمیری
گفتم : با لباس نگهبانا میام لطفاً بزار بیام
بالاخره با لباس نگهبانا وارد قصر شدم شمشیرم تو دستم بود خیلی استرس دارم که بلایی سره تهیونگ اومده باشه
جونگ کوک گفت : ا/ت تو به عنوان محافظ وارده خوابگاه برادرم میشی با پزشک و همچنین پزشک میدونه تو کی هستی پس نگران نباش
گفتم : ممنون
گفت : مراقب خودت باش
رفتم اما خوابگاه تهیونگ نمیدونم کدوم وری هست از یکی از نگهبان ها پرسیدم راه رو بهم نشون داد رفتم جلوی خوابگاه که پزشک رو دیدم بهم تزییم کرد و گفت : بریم داخل
رفتیم تو تهیونگ بی جون روی زمین بیهوش بود اشک تو چشام جمع شد
پزشک گفت : زخمشون عمیق نیست اما نمیدونم کی قراره بهوش بیان
گفتم : شما میدونید من کی هستم ؟ گفت : البته شاهزاده جونگ کوک بهم گفتن کی هستین گفتم : ممنونم که درکم کردین
گفت : من تنها میزارمتون رفت بیرون من موندم تهیونگ که بیهوش روی زمین بود دستش رو گرفتم که دیدم داخل دستش یه چیزی هست وقتی دستش رو باز کردم اون گردنبند بود که پیچیده بود به دستش
بازش کردم و انداختم دوره گردنم گفتم : تهیونگ زود خوب شو و بیدار شو
پزشک صدام کرد و گفت : بانوی من ملکه مادر دارن میان ، وای خدااا بدبخت شدم بلند شدم وسطه اتاق تهیونگ مونده بودم نمیدونستم کجا برم فوراً دویدم بیرون و مثل محافظای اونجا موندم ملکه مادر اومد و رفت تو
یه نفسی کشیدم و گفتم : اوه پزشک ممنونم از کمکت من فعلا میرم
رفتم دنبال جونگ کوک دستم و کردم توی جیبم من یه نشان دارم که نشانه آهنیه شاهزاده ها و یا ملکه های کشورم هست اون برای مادرم یا بهتره بگم تنها یادگاری از مادرم
خواستم از جیبم برش دارم که نبود یعنی کجاست لعنتی لعنت به من وایییی اگر کسی پیداش کنه لو میرم بیچاره میشم
همه جای قصر و گشتم اما نبود یهو دیدم جونگ کوک داره میاد رفتم سمتش و گفت : دنباله این میگردی
فکر کنم برادرم حق داره که از همچین دختری محافظت کنه
به ماه نگاه کردم و با صدای آرومی گفتم : شاهزاده ا/ت فکر کنم قلبم و لرزوندی یه خنده ریزی کردم ، یه چند ثانیه بعد یکی از محافظای قصر با عجله بدو بدو اومد سمتم گفتم : چیشده سرش رو خم کرد گفتم : بگو چیشدهههه گفت : سرورم به ولیعهد حمله کردن و زخمیشون کردن گفتم : پس تو چه غلطی میکردی پیشه برادرم
از زبان ا/ت
میخواستم برم پیشه کوک تا ببینم چیکار میکنه رفتم که صدای یکی رو شنیدم اون گفت به ولیعهد حمله شده یعنی به تهیونگ گفت اون زخمی شده فوراً رفتم بیرون پیشه کوک گفتم : چیشده جونگ کوک گفت : تو همینجا بمون من باید برم به قصر مطمئنم الان قصر توی وضعیت بهرانی هست
میخواست بره که از مچ دستش گرفتم گفتم : صبر کن منم باید بیام گفت : میخوای اینطوری بیای توی این شرایط امپراتور هیچی حالیش نیست اکر بفهمن میمیری
گفتم : با لباس نگهبانا میام لطفاً بزار بیام
بالاخره با لباس نگهبانا وارد قصر شدم شمشیرم تو دستم بود خیلی استرس دارم که بلایی سره تهیونگ اومده باشه
جونگ کوک گفت : ا/ت تو به عنوان محافظ وارده خوابگاه برادرم میشی با پزشک و همچنین پزشک میدونه تو کی هستی پس نگران نباش
گفتم : ممنون
گفت : مراقب خودت باش
رفتم اما خوابگاه تهیونگ نمیدونم کدوم وری هست از یکی از نگهبان ها پرسیدم راه رو بهم نشون داد رفتم جلوی خوابگاه که پزشک رو دیدم بهم تزییم کرد و گفت : بریم داخل
رفتیم تو تهیونگ بی جون روی زمین بیهوش بود اشک تو چشام جمع شد
پزشک گفت : زخمشون عمیق نیست اما نمیدونم کی قراره بهوش بیان
گفتم : شما میدونید من کی هستم ؟ گفت : البته شاهزاده جونگ کوک بهم گفتن کی هستین گفتم : ممنونم که درکم کردین
گفت : من تنها میزارمتون رفت بیرون من موندم تهیونگ که بیهوش روی زمین بود دستش رو گرفتم که دیدم داخل دستش یه چیزی هست وقتی دستش رو باز کردم اون گردنبند بود که پیچیده بود به دستش
بازش کردم و انداختم دوره گردنم گفتم : تهیونگ زود خوب شو و بیدار شو
پزشک صدام کرد و گفت : بانوی من ملکه مادر دارن میان ، وای خدااا بدبخت شدم بلند شدم وسطه اتاق تهیونگ مونده بودم نمیدونستم کجا برم فوراً دویدم بیرون و مثل محافظای اونجا موندم ملکه مادر اومد و رفت تو
یه نفسی کشیدم و گفتم : اوه پزشک ممنونم از کمکت من فعلا میرم
رفتم دنبال جونگ کوک دستم و کردم توی جیبم من یه نشان دارم که نشانه آهنیه شاهزاده ها و یا ملکه های کشورم هست اون برای مادرم یا بهتره بگم تنها یادگاری از مادرم
خواستم از جیبم برش دارم که نبود یعنی کجاست لعنتی لعنت به من وایییی اگر کسی پیداش کنه لو میرم بیچاره میشم
همه جای قصر و گشتم اما نبود یهو دیدم جونگ کوک داره میاد رفتم سمتش و گفت : دنباله این میگردی
۷۶.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.