عشق یا قتل •پارت 5
ویو تهیونگ :قرار شد با چند تا از بچه ها بریم بار چون تو کارم موفق شده بودم همه داشتیم با هم حرف میزدیم که یهو چشمم به ات خورد.
یه دختر کنارش نشسته بود و داشتن باهم خوش و بش میکردن. تا اینجا همه چی خوب بود که دوستش بلند شد رفت و ات تنها بود. نگاهم قفل بود روش که دیدم یه مرد داره اذیتش میکنه. رفتم سمتش و تا میتونستم مردِ رو زدم.
نگاه کردم به ات داشت مثل بید میلرزید
تهیونگ : تو خجالت نمیکشی؟ خیلی واجبه که یه دختر با این سر و وضع این وقت شب بیاد بار؟ (داد)
ات:تو مگه کیِ منی که اینجوری سرم داد میزنی؟ (داد)
تهیونگ:حتی اگه هیچ نسبتی هم باهات نداشته باشم نمیتونم ببینم این اتفاق برای شریکم میفته. (عربده)
ات:برو گمشو بابا. هیچ خری اینطوری با من حرف نمیزنه
تهیونگ : هوففف دیگه مهم نیست ولی پارک ات شی اگه یه بار دیگه اینجا با این سر و وضع ببینمت برات بد تموم میشه. (رفت)
ات با خودش : مرتیکه دیوونه. هنوز هیچی نشده به من دستور میده. برو گمشو بابا
ات به زور یه تاکسی گرفت و به سمت خونش به راه افتاد.
ویو ات صبح :با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم سردرد بدی داشتم و به زور چشمام رو باز نگه داشته بودم. خانم چوی داشت پشت سر هم زنگ میزد
ات:خانم چویییییی چه اتفاقی افتاده که صبح به این زودی اینجوری زنگ میزنین؟
چوی:ات شییییی صبح زود؟ شما ساعت رو نگاه کردید؟ سریع بیاید شرکت چند نفر ریختن اینجا دارن چرت و پرت میگن آقای جئون و آقای کیم هم اومدن اینجا
ات:چییی؟ اونا اونجا چیکار میکنن؟ تو راهم الان میام
ویو ات :مگه چه خبر شده که جونگکوک و تهیونگ اونجا ان؟ با کلی سوال تو ذهنم با بدبختی حاضر شدم و راه افتادم به سمت شرکت
.......
عکس لباس ها اسلاید بعد
از این پارت به بعد شرط میزارم
یه دختر کنارش نشسته بود و داشتن باهم خوش و بش میکردن. تا اینجا همه چی خوب بود که دوستش بلند شد رفت و ات تنها بود. نگاهم قفل بود روش که دیدم یه مرد داره اذیتش میکنه. رفتم سمتش و تا میتونستم مردِ رو زدم.
نگاه کردم به ات داشت مثل بید میلرزید
تهیونگ : تو خجالت نمیکشی؟ خیلی واجبه که یه دختر با این سر و وضع این وقت شب بیاد بار؟ (داد)
ات:تو مگه کیِ منی که اینجوری سرم داد میزنی؟ (داد)
تهیونگ:حتی اگه هیچ نسبتی هم باهات نداشته باشم نمیتونم ببینم این اتفاق برای شریکم میفته. (عربده)
ات:برو گمشو بابا. هیچ خری اینطوری با من حرف نمیزنه
تهیونگ : هوففف دیگه مهم نیست ولی پارک ات شی اگه یه بار دیگه اینجا با این سر و وضع ببینمت برات بد تموم میشه. (رفت)
ات با خودش : مرتیکه دیوونه. هنوز هیچی نشده به من دستور میده. برو گمشو بابا
ات به زور یه تاکسی گرفت و به سمت خونش به راه افتاد.
ویو ات صبح :با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم سردرد بدی داشتم و به زور چشمام رو باز نگه داشته بودم. خانم چوی داشت پشت سر هم زنگ میزد
ات:خانم چویییییی چه اتفاقی افتاده که صبح به این زودی اینجوری زنگ میزنین؟
چوی:ات شییییی صبح زود؟ شما ساعت رو نگاه کردید؟ سریع بیاید شرکت چند نفر ریختن اینجا دارن چرت و پرت میگن آقای جئون و آقای کیم هم اومدن اینجا
ات:چییی؟ اونا اونجا چیکار میکنن؟ تو راهم الان میام
ویو ات :مگه چه خبر شده که جونگکوک و تهیونگ اونجا ان؟ با کلی سوال تو ذهنم با بدبختی حاضر شدم و راه افتادم به سمت شرکت
.......
عکس لباس ها اسلاید بعد
از این پارت به بعد شرط میزارم
۳.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.