خوابه ابدی ( پارته سه )
جایی بودم که زیادی بزرگ بود مثله قصر بود یا بهتره بگم همون عمارت اون اتاق زیادیبییییی بزرگ بود میدونین یعنی اندازه خونه یه ما و تخت اندازه یه سه نفر بود اونم راحت ترین شکل برایه خواب اتاق کلا تمش پروانه ای بود و به دلم لدجور نشسته بود دوس داشتم کلش ماله خودم باشه اما راستش زیادی بزرگ بود و این یکم منو میترسوند میدونید حسش زیادی غریب بود نگاهی به اینه یه قدی انداختم که انعکاسم توش بود و یهو متوجه شدم لباسام عوض شده با فکر این که اون پسر لباسمو عوض کرده لپام گل انداخت حقیقتش لباسم یکمی باز بود و این باعث شد خجالت بگم با صدایه در فورا برگشتم سمتش و دیدم داره میاد داخل
+ ت..تو کی هستی دیگه ه.. ها منو ببرن خونههههههههه چرا منو ا.. اوردی اینجا
-هیشششش ساکت داد نزن
صداتو نبر بالا که بدم میاد ایمی کوچول
+گفتم تو کیی جوابمو بدهههه
بعده پرسیدنه سوالم در دوباره بلا فاصله وا شد و یه پسر با ترکیب موهایه این پسر بلنده امد داخل و هردو یه تتو رویه گردنشون داشتن پس حدس زدم که برادر باشن
☆هعی ران چیکار داری میکنی صداش کله ساختمونو گرفته احمق
+شما دیگه کی هستین بابا ولم کنین برمممم
-اوه انگار یادم رفته معرفی کنــ..
☆من ریندوام اینم داداشمه ران به ما میگن هایتانیا و انگار بلخره برادره احمقم از پسه یه کار درست در امد و یه دختر برا خودش جور کرد راستی من با خانوادت حرف زدم تو قراره اینجا بمونی
-صد دفعه گفتم نپر وسطه حرفم ریندو
همینطور بحثشون ادامه پیدا میکرد و منم به زور جلو خندمو گرفته بودم انقدر ناز دعوا میکردن و خنگولانه که کلا ترسمو فراموش کردم یهو هواسم نبود که تلق زدم زیره خنده ران برگشت سمتم و با یه نگاه ناز نازی ولبخنده محوی بهم خیره شد
+ ت..تو کی هستی دیگه ه.. ها منو ببرن خونههههههههه چرا منو ا.. اوردی اینجا
-هیشششش ساکت داد نزن
صداتو نبر بالا که بدم میاد ایمی کوچول
+گفتم تو کیی جوابمو بدهههه
بعده پرسیدنه سوالم در دوباره بلا فاصله وا شد و یه پسر با ترکیب موهایه این پسر بلنده امد داخل و هردو یه تتو رویه گردنشون داشتن پس حدس زدم که برادر باشن
☆هعی ران چیکار داری میکنی صداش کله ساختمونو گرفته احمق
+شما دیگه کی هستین بابا ولم کنین برمممم
-اوه انگار یادم رفته معرفی کنــ..
☆من ریندوام اینم داداشمه ران به ما میگن هایتانیا و انگار بلخره برادره احمقم از پسه یه کار درست در امد و یه دختر برا خودش جور کرد راستی من با خانوادت حرف زدم تو قراره اینجا بمونی
-صد دفعه گفتم نپر وسطه حرفم ریندو
همینطور بحثشون ادامه پیدا میکرد و منم به زور جلو خندمو گرفته بودم انقدر ناز دعوا میکردن و خنگولانه که کلا ترسمو فراموش کردم یهو هواسم نبود که تلق زدم زیره خنده ران برگشت سمتم و با یه نگاه ناز نازی ولبخنده محوی بهم خیره شد
۶۸۳
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.