( ادامه پارت 5)
( ادامه پارت 5)
ذهن تهیون: نکنه که تو بومگیو رو... نگو که دوسش داری هااا؟
تهیون به خودت بیا تو و چه به این کارا پسر!
تهیون: نکنه که واقعا دوسش دارم؛ دیروز وقتی دیدمش فقط دلم میخواست نگاش کنم... دلم نمیخواست چشم از رو اون صورت کیوت و خوشگلش بردارم...
فک کنم عاشقش شدممم! نههه... اینا چه فکراییه چرا اینا هی میان تو ذهنمو میرن... چرا منی که اصلا از بومگیو خوشم نمیومد یه شبه عاشقش شدم؟
بومگیو: اه... اصلا امروز حوصله ی مدرسه رفتن رو ندارم؛ ولی کانگ تهیون چرا دیروز اومد اینجا؟ چی میخواست بگه که من نذاشتم؟ بزار امروز ازش میپرسم...
*: خب بچها تکالیفتونو باز کنین! چوی بومگیو!
ذهن تهیون: نکنه که تو بومگیو رو... نگو که دوسش داری هااا؟
تهیون به خودت بیا تو و چه به این کارا پسر!
تهیون: نکنه که واقعا دوسش دارم؛ دیروز وقتی دیدمش فقط دلم میخواست نگاش کنم... دلم نمیخواست چشم از رو اون صورت کیوت و خوشگلش بردارم...
فک کنم عاشقش شدممم! نههه... اینا چه فکراییه چرا اینا هی میان تو ذهنمو میرن... چرا منی که اصلا از بومگیو خوشم نمیومد یه شبه عاشقش شدم؟
بومگیو: اه... اصلا امروز حوصله ی مدرسه رفتن رو ندارم؛ ولی کانگ تهیون چرا دیروز اومد اینجا؟ چی میخواست بگه که من نذاشتم؟ بزار امروز ازش میپرسم...
*: خب بچها تکالیفتونو باز کنین! چوی بومگیو!
۲.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.