کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
Part2
ا/ت ویو
از پیچ رد که رد شدیم اون ماشین هنوز هم دنبالمون بود. خیلی عجیب نبود شاید راهش با ما یکی بوده
بعد از چند دقیقه پیاده شدیم.
رفتیم و فرشی پهن کردیم.
روی فرش نشستیم و شروع کردیم به خوردن ناهار....
جونگ هون ویو
پیاده شدن.
چند دقیقه ای توی ماشین موندم تا غذا خوردنشون تمام بشه
بعد از چن دقیقه که گذشت
پیاده شدم...
کمی دورتر از اونا روی یه صندلی نشستم و داشتم دختره رو نگاه میکردم.
خیلی کیوت غذا میخورد.
چطور میتونست انقدر خواستنی باشه؟
دیگه کم کم داشت ناهار شان تموم میشد که اماده شدم تا برم سمتشون.....
ا/ت ویو
داشتیم سفره رو جمع میکردیم که یهو یه مردی داشت میومد سمتمون..
اون مرد.... اون مرد... اون مرد همون بود. همون مرد داخل ماشین..
اون دنبالمون میومد
غرق خیالات بودم که صدای جیغ مادرم رو شنیدم..
(علامت مادر* علامت پدر! )
* نههه نهه تروخدا دخترم رو ول کننن
! لطفا.. لطفا.. هرچی بخای بهت میدم... فقط دخترم رو ول کن و برو....
تا به خودم اومدم دیدم چیزی منو از پشت گرفته
میتونستم صدای نفس کشیدنش رو بشنوم
و.... و یک چیزی روی سرم بود....
اون چیز.. کنار گوشم بود.. سردیش رو احساس میکردم...
جونگ هون:هه هه فکر کردین به این سادگیاست؟
من حالا حالا ها با دخترتون کار دارم و تا زمانی که کارم تموم نشده... ولش نمیکنم.
تا صدا رو شنیدم خشکم زد... حتی نمیتونستم یک قدم تکون بخورم
انقد ترسیده بودم که بدنم شروع به لرزیدن کرد....
*ترو خدا ولش کنین... باهاش چیکار دارین؟؟ منو بجاش ببرین.. ترو خداا با اون کاری نداشته باشین...
جونگ هون:نه خانم... من فقط شاهزاده کوچولوتونو میخوام. الانم باید باهام بیاد
از ترس نمیدونستم باید چکار کنم....
Part2
ا/ت ویو
از پیچ رد که رد شدیم اون ماشین هنوز هم دنبالمون بود. خیلی عجیب نبود شاید راهش با ما یکی بوده
بعد از چند دقیقه پیاده شدیم.
رفتیم و فرشی پهن کردیم.
روی فرش نشستیم و شروع کردیم به خوردن ناهار....
جونگ هون ویو
پیاده شدن.
چند دقیقه ای توی ماشین موندم تا غذا خوردنشون تمام بشه
بعد از چن دقیقه که گذشت
پیاده شدم...
کمی دورتر از اونا روی یه صندلی نشستم و داشتم دختره رو نگاه میکردم.
خیلی کیوت غذا میخورد.
چطور میتونست انقدر خواستنی باشه؟
دیگه کم کم داشت ناهار شان تموم میشد که اماده شدم تا برم سمتشون.....
ا/ت ویو
داشتیم سفره رو جمع میکردیم که یهو یه مردی داشت میومد سمتمون..
اون مرد.... اون مرد... اون مرد همون بود. همون مرد داخل ماشین..
اون دنبالمون میومد
غرق خیالات بودم که صدای جیغ مادرم رو شنیدم..
(علامت مادر* علامت پدر! )
* نههه نهه تروخدا دخترم رو ول کننن
! لطفا.. لطفا.. هرچی بخای بهت میدم... فقط دخترم رو ول کن و برو....
تا به خودم اومدم دیدم چیزی منو از پشت گرفته
میتونستم صدای نفس کشیدنش رو بشنوم
و.... و یک چیزی روی سرم بود....
اون چیز.. کنار گوشم بود.. سردیش رو احساس میکردم...
جونگ هون:هه هه فکر کردین به این سادگیاست؟
من حالا حالا ها با دخترتون کار دارم و تا زمانی که کارم تموم نشده... ولش نمیکنم.
تا صدا رو شنیدم خشکم زد... حتی نمیتونستم یک قدم تکون بخورم
انقد ترسیده بودم که بدنم شروع به لرزیدن کرد....
*ترو خدا ولش کنین... باهاش چیکار دارین؟؟ منو بجاش ببرین.. ترو خداا با اون کاری نداشته باشین...
جونگ هون:نه خانم... من فقط شاهزاده کوچولوتونو میخوام. الانم باید باهام بیاد
از ترس نمیدونستم باید چکار کنم....
۷.۹k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.