جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۲۷
ادمین ویو:
هانا:موران موران داری چی کار میکنی بخواب مورانننن
ات:ساکت شو انگار به عمارت دوباره حمله کردن
هانا:چی؟!؟!
ات:کمکم کن
لیان:من میرم به دکتر بگم
لیان بدو رفت بیرون هانا هم به ات کمک کرد با پای چپش خیلی خوب نمیتونست راه بره و درد میکرد بدون اینکه منتظر لیان باشن رفتن توی پذیرش لیان داشت با پرستارا و دکترا دعوا میکرد
ات:کافیه من مادرم اتفاقی براش افتاده باید همین الان برم پیشش
اونقدر ترسناک گف که کسی مخالفت نکرد
دکتر:موران اگه میخوام بری خونه باید مراقب خودت باشی
ات:خیلی خب
ولی جای گلولهی شونش زقزق کرد و باعث شد فکشو به هم فشار بده
از بیمارستان که خارج شدن با هر بدبختی بود سوار ماشین شد اونجوری هم که از موران انتظار میرفت نبود مثلن همه انتظار دارن که موران درد داشته باشه و خیلی بیحال بیوفته رو صندلی ولی کاملن برعکس بود
خیلی تند رفت نشست پشت فرمون و با به دستور کوچیک و جدی هانا و لیان و اون دوتا محافظ مسخره و دست و پاگیر هم نشستن
موران سریع پاشو گذاشت روی گاز و تند رفت سمت عمارت چند باری تو راه نزدیک بود تصادف گنه ولی هیچ چیز براش مهم نبود خودش هم نمیدونست چرا اینقد جونگکوک براش مهمه توی این چند هفته احساس میکرد میتونه کاملن بهش اعتماد کنه
سریع از ماشین پرسد بیرون بدون کمک عصای مزاحم تند و فِرض رفت سمت مخفی گاهی که درست کرده بود درش باز بود و همین باعث شد که قلبش وایسته و بعد از سال ها نگران بشه
دویید سمت در باز زیر زمینی و از پلهها سریع پایین رفت و با فشار دوتا دکمه ی قرمز و ابی باعث شد اونجا با هالوژن کم نورش روشن بشه و جونگکوکو دید که یکی از گوشه ها نشسته و زانوهاشو بغل گرفته و دستش گذاشته روی صورتش تا از ورود بی اجازه نور جلو گیری کنه
کوک:اجوما برق خاموش کن لطفن چشمام عادت نداره
احساس کرد یکی جلوش زانو زده و نگرانه دستاشو سایهبون چشماش کرد و به شخص جلوش خیره شد اجوما نبود!
شخص سرشو بلند کرد
ات:لعنتی خیلی نگران شدم
دستای جونگکوک از بالای چشماش کنار رفت و به ات خیره شد
هانا:موران ما میریم تو رو برسی کنیم(داد)
جونگکوک نمیدونست چی کار میکنه فقط میدونست به بغل یکی نیاز داره پس چنان خودشو محکم انداخت توی بغل موران که خودشم تعجب کرد
پارت۲۷
ادمین ویو:
هانا:موران موران داری چی کار میکنی بخواب مورانننن
ات:ساکت شو انگار به عمارت دوباره حمله کردن
هانا:چی؟!؟!
ات:کمکم کن
لیان:من میرم به دکتر بگم
لیان بدو رفت بیرون هانا هم به ات کمک کرد با پای چپش خیلی خوب نمیتونست راه بره و درد میکرد بدون اینکه منتظر لیان باشن رفتن توی پذیرش لیان داشت با پرستارا و دکترا دعوا میکرد
ات:کافیه من مادرم اتفاقی براش افتاده باید همین الان برم پیشش
اونقدر ترسناک گف که کسی مخالفت نکرد
دکتر:موران اگه میخوام بری خونه باید مراقب خودت باشی
ات:خیلی خب
ولی جای گلولهی شونش زقزق کرد و باعث شد فکشو به هم فشار بده
از بیمارستان که خارج شدن با هر بدبختی بود سوار ماشین شد اونجوری هم که از موران انتظار میرفت نبود مثلن همه انتظار دارن که موران درد داشته باشه و خیلی بیحال بیوفته رو صندلی ولی کاملن برعکس بود
خیلی تند رفت نشست پشت فرمون و با به دستور کوچیک و جدی هانا و لیان و اون دوتا محافظ مسخره و دست و پاگیر هم نشستن
موران سریع پاشو گذاشت روی گاز و تند رفت سمت عمارت چند باری تو راه نزدیک بود تصادف گنه ولی هیچ چیز براش مهم نبود خودش هم نمیدونست چرا اینقد جونگکوک براش مهمه توی این چند هفته احساس میکرد میتونه کاملن بهش اعتماد کنه
سریع از ماشین پرسد بیرون بدون کمک عصای مزاحم تند و فِرض رفت سمت مخفی گاهی که درست کرده بود درش باز بود و همین باعث شد که قلبش وایسته و بعد از سال ها نگران بشه
دویید سمت در باز زیر زمینی و از پلهها سریع پایین رفت و با فشار دوتا دکمه ی قرمز و ابی باعث شد اونجا با هالوژن کم نورش روشن بشه و جونگکوکو دید که یکی از گوشه ها نشسته و زانوهاشو بغل گرفته و دستش گذاشته روی صورتش تا از ورود بی اجازه نور جلو گیری کنه
کوک:اجوما برق خاموش کن لطفن چشمام عادت نداره
احساس کرد یکی جلوش زانو زده و نگرانه دستاشو سایهبون چشماش کرد و به شخص جلوش خیره شد اجوما نبود!
شخص سرشو بلند کرد
ات:لعنتی خیلی نگران شدم
دستای جونگکوک از بالای چشماش کنار رفت و به ات خیره شد
هانا:موران ما میریم تو رو برسی کنیم(داد)
جونگکوک نمیدونست چی کار میکنه فقط میدونست به بغل یکی نیاز داره پس چنان خودشو محکم انداخت توی بغل موران که خودشم تعجب کرد
۲.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.