شکلات تلخ'
شکلات تلخ'
ᵖᵃʳᵗ'₃₆
یاد فیلمایی که دیده بود افتاد
+ینی میتونم انقد خفناک باشم؟ حالا ی امتحانی میکنیم
دخترک درو زد
/چیه؟
+اونجا موشه میشه بگیریدش
/وای از دست این دخترا
بادیدم کلید روی در دخترک نظرش عوض شد
/کجاست
+اون گوشه
فورا از اتاق خارج شد و درو قفل کردو و کلیدو دراورد
+واح ک من چقد باهوشم
فرار کرد و رفت بیرون چهار طرفش جنگل بود به ی سمتی فرار کرد
+من دیگه بمیرمم پاشنه بلند نمیپوشم...حالا من با اینا چطو بدوم...یا خدا اون همون غوله نیست؟...قرار کن ات فرار کنن
/قربان ........اینطوری شد
پسرک با زدن مشتی به ماشین تقریبا عصبانیتشو خالی کرد
-ببین باید پیداش کنیم تو برو اونور شماهم اینور منم مستقیم میرم
دخترک حس میکرد یکی یکی دنبالشه به عقب بازگشت و با دیدن ژذابی که پشت سرته با سر زمین خورد
+ف.اک ب کفشه پاشنه بلند ....حالا چرا لنکاش انقد درازه
پسرک با گرفتن لباس دخترک اون رو اسیر خودش کرد (افسوس🤧)
+ای مادرو،پدرو،عمرو........نمودم
-به چه حقی فرار میکنی
+به حق ادم بودن.....توی مطالعات ششم بود که همه انسان ها حق ازاد بودن دارن
-تو فرق داری
+نمیخوامممم
پسرک کفشان دخترک رو دراورد و رو شونش گذاشت
+چطو میتونی بلندم کنی؟ مطمئنم وزن گذاشته بودما...هرچند ک انقد دویدم همش اب شد
پسرک با صدای بمی گفت
-اینجا هرچی من میگم همونه تو نمیتونی سر از خود از حرفم سر پیچی کنی
دخترک با شنیدن این حرف پسرک بیخودی ساکت شد
بعد از ۵مین
پسرک احساس میکرد.......
#فیک
#وانشات
#بیتیاس
ᵖᵃʳᵗ'₃₆
یاد فیلمایی که دیده بود افتاد
+ینی میتونم انقد خفناک باشم؟ حالا ی امتحانی میکنیم
دخترک درو زد
/چیه؟
+اونجا موشه میشه بگیریدش
/وای از دست این دخترا
بادیدم کلید روی در دخترک نظرش عوض شد
/کجاست
+اون گوشه
فورا از اتاق خارج شد و درو قفل کردو و کلیدو دراورد
+واح ک من چقد باهوشم
فرار کرد و رفت بیرون چهار طرفش جنگل بود به ی سمتی فرار کرد
+من دیگه بمیرمم پاشنه بلند نمیپوشم...حالا من با اینا چطو بدوم...یا خدا اون همون غوله نیست؟...قرار کن ات فرار کنن
/قربان ........اینطوری شد
پسرک با زدن مشتی به ماشین تقریبا عصبانیتشو خالی کرد
-ببین باید پیداش کنیم تو برو اونور شماهم اینور منم مستقیم میرم
دخترک حس میکرد یکی یکی دنبالشه به عقب بازگشت و با دیدن ژذابی که پشت سرته با سر زمین خورد
+ف.اک ب کفشه پاشنه بلند ....حالا چرا لنکاش انقد درازه
پسرک با گرفتن لباس دخترک اون رو اسیر خودش کرد (افسوس🤧)
+ای مادرو،پدرو،عمرو........نمودم
-به چه حقی فرار میکنی
+به حق ادم بودن.....توی مطالعات ششم بود که همه انسان ها حق ازاد بودن دارن
-تو فرق داری
+نمیخوامممم
پسرک کفشان دخترک رو دراورد و رو شونش گذاشت
+چطو میتونی بلندم کنی؟ مطمئنم وزن گذاشته بودما...هرچند ک انقد دویدم همش اب شد
پسرک با صدای بمی گفت
-اینجا هرچی من میگم همونه تو نمیتونی سر از خود از حرفم سر پیچی کنی
دخترک با شنیدن این حرف پسرک بیخودی ساکت شد
بعد از ۵مین
پسرک احساس میکرد.......
#فیک
#وانشات
#بیتیاس
۸.۰k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.