مثلثعشقی
#مثلث_عشقی
#پارت_سه
لیوای:اسمتو نخاستم گفتم اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت تمام ماجرا رو برای لیوای تعریف کرد
ا/ت پشتش رو به لیوای کرد تا پشت و چک کنه و وقتی برگشت عین این فیلما که صحنه ی برگشتن دختره اسلوموشن میشه و موهای دختره تو هوا تکون میخوره، اونجوری بودی( 😂)
لیوای یکم چشاش گرد شد و احساس کرد نمیتونه وایسه
با کمک شمشیر هاش خودشو نگه داشت ( لیوای عاشق شدهه😂) ا/ت سریع اومد بالا سرش :دایجوبه؟
لیوای :آ...آریگاتو
خودشو جمع کرد و ب ا/ت گفت :من میرم... تو همینجا بمون تایتانی هم اومد فقط جیغ بزن باشه؟
ا/ت سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد
لیوای توی راه اندر ذهن:وات ده فاک... نه بابا... اون فقط یه دختره.. هع لیوای آکرمن؟ عشق؟ هع بیخیال نه بابا
ارن:هچو، شما ا/ت رو دیدید؟
لیوای:اوی تو اونو از کجا میشناسی
ارن:من کمکش کردم
لیوای :........، حرف نزن برو کار کن
ارن متعجب:های
پرش زمانی به چند ماه بعد
ا/ت:من میخوام سرباز بشم
(خاله ی ا/ت میشه ا/خ)
ا/خ:ا/ت تو نمیتونی خودتو تو خطر بندازی
ا/ت:من....میخام اینکارو بکنم
ا/خ:چرا....چرا میخوای خودتو بندازی تو خطر؟
ا/ت:چون میخوام انتقام پدر مادرمو بگیرم
چند دقیقه ای سکوت بینشون جاری بود
ا/خ:باشه....از صندلی بلند شد_
تو تصمیمت رو گرفتی
پایان
شرمنده بد و کوتاه بود یکی از فامیلامون حالش بده اومدیم بیمارستان، الانم اینو تو بیمارستان مینویسم
10 لایک 10 کامنت برای پارت بعدی
#پارت_سه
لیوای:اسمتو نخاستم گفتم اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت تمام ماجرا رو برای لیوای تعریف کرد
ا/ت پشتش رو به لیوای کرد تا پشت و چک کنه و وقتی برگشت عین این فیلما که صحنه ی برگشتن دختره اسلوموشن میشه و موهای دختره تو هوا تکون میخوره، اونجوری بودی( 😂)
لیوای یکم چشاش گرد شد و احساس کرد نمیتونه وایسه
با کمک شمشیر هاش خودشو نگه داشت ( لیوای عاشق شدهه😂) ا/ت سریع اومد بالا سرش :دایجوبه؟
لیوای :آ...آریگاتو
خودشو جمع کرد و ب ا/ت گفت :من میرم... تو همینجا بمون تایتانی هم اومد فقط جیغ بزن باشه؟
ا/ت سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد
لیوای توی راه اندر ذهن:وات ده فاک... نه بابا... اون فقط یه دختره.. هع لیوای آکرمن؟ عشق؟ هع بیخیال نه بابا
ارن:هچو، شما ا/ت رو دیدید؟
لیوای:اوی تو اونو از کجا میشناسی
ارن:من کمکش کردم
لیوای :........، حرف نزن برو کار کن
ارن متعجب:های
پرش زمانی به چند ماه بعد
ا/ت:من میخوام سرباز بشم
(خاله ی ا/ت میشه ا/خ)
ا/خ:ا/ت تو نمیتونی خودتو تو خطر بندازی
ا/ت:من....میخام اینکارو بکنم
ا/خ:چرا....چرا میخوای خودتو بندازی تو خطر؟
ا/ت:چون میخوام انتقام پدر مادرمو بگیرم
چند دقیقه ای سکوت بینشون جاری بود
ا/خ:باشه....از صندلی بلند شد_
تو تصمیمت رو گرفتی
پایان
شرمنده بد و کوتاه بود یکی از فامیلامون حالش بده اومدیم بیمارستان، الانم اینو تو بیمارستان مینویسم
10 لایک 10 کامنت برای پارت بعدی
- ۵.۴k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط