فیک کوتاه شوگا p3
._فکر کردم ميگي نه ... چون تو ميگفتي نه منم مجبور ميشدم بگم نه... ولي خب خوشحال شدم ممنون ا/ت! ... وقتي از اتوبوس پياده شدين مجبور شدين تا مرکز شهر پياده برين و اين يعني کلي گشتن دوربينتو دراوردی و شروع کردی به گرفتن عکسای احمقانه از خودت و يونگي دوربين مدام تکون ميخورد چون تو ميدوييدی و يونگي هم پايه ديوونه بازی های تو ميدوييد ميخنديد يا جيغای کيوت ميکشيد که صداش بيشتر به صدای گربه شبيه مشد تو خيلي خوشحال بودی و به تماس های متعدد موبايلت جواب نميدادی مثل يونگي هرچي به مرکز شهر نزديکتر ميشدين برج ها بلند تر و خونه ها قشنگ تر ميشدن شهر هم پر نور تر ميشد و جمعيت بيشتر! حس امينت داشتي وقت ي پيش يونگي بودی و آرامش خاصي به قلبت حاکم بود همين آرامش حس غربت رو از بين ميبرد و تو رو جدا از همه چي ميکرد همه اينارو مديون يونگي بودی صورت خوشحال و گربه طور يونگي
بوی بولگوگي ها و چيزای عجيبي که تو دگو نخورده بودی و به نظر خوشمزه ميومدن ولي تو پولي نداشتي اونارو امتحان کني فقط يه لحظه قافل شدی که يونگي رو گم کرد ی حس بچه ای رو داشتي که غرق عروسکا ی يه اسباب باز ی فروشي شده و مادرشو از ياد برده و الان گمشده نميدونستي کجا بايد چيکار بايد بکني و گوشي نوکيای قديميت شارژش تموم شده بود و چهره عاجزت رو روی سياهي خاموش صفحه موبايل نشونت ميداد دروغ نبود که دلت ميخواست بزني زير گريه دروغ نبود که حس ميکردی هر لحظه ممکنه يکي ببردت و هزارجور اتفاق برات بيفته _ تو خوبي؟ وقتي صدای شِکَرت رو شنيدی مثل کسي که مادرشو پيدا کرده نفسي که تو سينه ات حبس شده بود و با راحتی بيرون دادی و اشکي که داشت روی گونه ات ميريخت و پاک کردی نفهميدی چي شد ولي دوييدی بغلش _ت... تو چت شد؟
_فکر کردم گمت کردم _اما من فقط رفتم راميون بخرم... برای شام... خوبي؟ به راميونا خيره شد ی و لبخند زدی _مرسي شِکَری! يونگي حسابی عذاب وجدان داشت بابت استرسي که بهت واد کرده بود برای همينم لب پايينشو جلو داده بودو مدام پشت سرشو ميخاروند _بريم يه جا بشينيم اينارو بخوریم کنيم؟ _بريم تو پارک کوچيکي که نزديک بود رو چمنا نشستين هنوز شروع نکرده بودين که باغبون اومد سرتون غر غر کرد و شمام با راميون هايي که داشت يخ ميکرد اواره شدين
خيلي ناخواسته سرتو بلند کردی و به يه ساختمون کوچيک خيره شدی که روش نوشته بزرگ "big HIT"نوشته شده بود _اوه! ... يونگي ! _هوم؟ با دست بهش شرکتو نشون دادی و با دهن باز و چشمای براق يونگي مواجه شدی مثل گربه ای که بهش کاموا دادن تا بازی کنه کولش از دستش افتاد و هول دوييد سمت شرکت هنوز يه متر دور نشده بود که برگشت و دست تورو گرفت _باز ميزني زير گريه حوصله گريه اتو ندارم! خنديدی و دنبالش دوييدی سمت شرکت انقدر عجله داشتين که يادتون رفت بسته ها ی راميون رو از روی زمين بردارين شانستون واقعا عالي بود که تونستين جز اخرين نفراتي که اوديشن ميدادن بودين و ميتونستين سريعا اوديشن بدين
وارد شرکت شدين کوچيک بود ولي عظمت خودشو داشت دوتا فرم از زني که فرم های افرادی که تقاضای اوديشن داشتن ميداد،گرفتين که بايد اونارو پر ميکردين بعد از پر کردن فرم ها هرکدومتون يه سمت رفتين يونگي رفت سمت اوديشن رپ و توعم رفتي برای درخواست اهنگ نويسي و اهنگ سازی استرس داشتي و کف دستات عرق کرده بود دفتر اهنگتو از تو کيفت دراوردی و به اهنگايي که نوشته بودی خيره شدی يعني قبول ميکردن؟ ميتونستي قبول شي؟ اصلا کدوم اهنگ رو بايد ارائه ميکردی؟ اهنگ جديدت با يونگي رو بايد ميدادی؟ ولي اون هنوز کامل نشده بود حتي اسم هم نداشت بالاخره بعد از ايستادن تو صف طويل و دراز جلوت نوبت تو رسيد اهنگتو همراه با فرم به مردی که روی ميز نشسته بود و به نظر بيحال و خسته م يومد نشون دادی
بقیه پارت بعد شرط ده کامنت و بیست لایک ✨
بوی بولگوگي ها و چيزای عجيبي که تو دگو نخورده بودی و به نظر خوشمزه ميومدن ولي تو پولي نداشتي اونارو امتحان کني فقط يه لحظه قافل شدی که يونگي رو گم کرد ی حس بچه ای رو داشتي که غرق عروسکا ی يه اسباب باز ی فروشي شده و مادرشو از ياد برده و الان گمشده نميدونستي کجا بايد چيکار بايد بکني و گوشي نوکيای قديميت شارژش تموم شده بود و چهره عاجزت رو روی سياهي خاموش صفحه موبايل نشونت ميداد دروغ نبود که دلت ميخواست بزني زير گريه دروغ نبود که حس ميکردی هر لحظه ممکنه يکي ببردت و هزارجور اتفاق برات بيفته _ تو خوبي؟ وقتي صدای شِکَرت رو شنيدی مثل کسي که مادرشو پيدا کرده نفسي که تو سينه ات حبس شده بود و با راحتی بيرون دادی و اشکي که داشت روی گونه ات ميريخت و پاک کردی نفهميدی چي شد ولي دوييدی بغلش _ت... تو چت شد؟
_فکر کردم گمت کردم _اما من فقط رفتم راميون بخرم... برای شام... خوبي؟ به راميونا خيره شد ی و لبخند زدی _مرسي شِکَری! يونگي حسابی عذاب وجدان داشت بابت استرسي که بهت واد کرده بود برای همينم لب پايينشو جلو داده بودو مدام پشت سرشو ميخاروند _بريم يه جا بشينيم اينارو بخوریم کنيم؟ _بريم تو پارک کوچيکي که نزديک بود رو چمنا نشستين هنوز شروع نکرده بودين که باغبون اومد سرتون غر غر کرد و شمام با راميون هايي که داشت يخ ميکرد اواره شدين
خيلي ناخواسته سرتو بلند کردی و به يه ساختمون کوچيک خيره شدی که روش نوشته بزرگ "big HIT"نوشته شده بود _اوه! ... يونگي ! _هوم؟ با دست بهش شرکتو نشون دادی و با دهن باز و چشمای براق يونگي مواجه شدی مثل گربه ای که بهش کاموا دادن تا بازی کنه کولش از دستش افتاد و هول دوييد سمت شرکت هنوز يه متر دور نشده بود که برگشت و دست تورو گرفت _باز ميزني زير گريه حوصله گريه اتو ندارم! خنديدی و دنبالش دوييدی سمت شرکت انقدر عجله داشتين که يادتون رفت بسته ها ی راميون رو از روی زمين بردارين شانستون واقعا عالي بود که تونستين جز اخرين نفراتي که اوديشن ميدادن بودين و ميتونستين سريعا اوديشن بدين
وارد شرکت شدين کوچيک بود ولي عظمت خودشو داشت دوتا فرم از زني که فرم های افرادی که تقاضای اوديشن داشتن ميداد،گرفتين که بايد اونارو پر ميکردين بعد از پر کردن فرم ها هرکدومتون يه سمت رفتين يونگي رفت سمت اوديشن رپ و توعم رفتي برای درخواست اهنگ نويسي و اهنگ سازی استرس داشتي و کف دستات عرق کرده بود دفتر اهنگتو از تو کيفت دراوردی و به اهنگايي که نوشته بودی خيره شدی يعني قبول ميکردن؟ ميتونستي قبول شي؟ اصلا کدوم اهنگ رو بايد ارائه ميکردی؟ اهنگ جديدت با يونگي رو بايد ميدادی؟ ولي اون هنوز کامل نشده بود حتي اسم هم نداشت بالاخره بعد از ايستادن تو صف طويل و دراز جلوت نوبت تو رسيد اهنگتو همراه با فرم به مردی که روی ميز نشسته بود و به نظر بيحال و خسته م يومد نشون دادی
بقیه پارت بعد شرط ده کامنت و بیست لایک ✨
۸.۳k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.