در آغوش تو
چشمامونو بستیم منتظر درد بودم ولی هیچ هیچی نبود
آروم چشمامو باز کردم ها؟ چشمام گشاد شد و مردمک چشمم میلرزید عرق سرد از پیشونیم ریخت. کامیون دقیقا جلوی چشمام بود ولی ایستاده بود ترسیدم و اون دوتا رو صدا کردم اونا هم واکنش منو داشتم کم کم احساس کردم زمین میلرزه.
یه پرتال باز شد و داشت مارو میکشید داخل تقلا کردیم ولی انگار ینفر از اون پشت گفت: باید بیاید.
داخل پرتال افتادیم و سیاهی.....
آروم چشمامو باز کردم مامان؟
مامانم با هیجان گفت: دخترم وای خوشحالم سالمی
من: چی شده؟ بهار و دینا کجان؟
مامان: شما تصادف کردین ، با یه کامیون خدا شکر حالتون خوبه گفتن یه هقته دیگه مرخصی
تخت من کنار بهار بود و دینا روبروم
اول فک کردم که فقط خواب دیدم ولی بعد فهمیدن اون پرتال چیکار کرده
پرستارا برام غذا آوردن مشغول غذا بودیم که از اتاق من و بهار و دینا ینفر رو دیدم وایسا
اون .... اون که نه نه نمیشه امکان نداره حتما اثر دارو هاست اون....
برای ادامه ۵ لایک
آروم چشمامو باز کردم ها؟ چشمام گشاد شد و مردمک چشمم میلرزید عرق سرد از پیشونیم ریخت. کامیون دقیقا جلوی چشمام بود ولی ایستاده بود ترسیدم و اون دوتا رو صدا کردم اونا هم واکنش منو داشتم کم کم احساس کردم زمین میلرزه.
یه پرتال باز شد و داشت مارو میکشید داخل تقلا کردیم ولی انگار ینفر از اون پشت گفت: باید بیاید.
داخل پرتال افتادیم و سیاهی.....
آروم چشمامو باز کردم مامان؟
مامانم با هیجان گفت: دخترم وای خوشحالم سالمی
من: چی شده؟ بهار و دینا کجان؟
مامان: شما تصادف کردین ، با یه کامیون خدا شکر حالتون خوبه گفتن یه هقته دیگه مرخصی
تخت من کنار بهار بود و دینا روبروم
اول فک کردم که فقط خواب دیدم ولی بعد فهمیدن اون پرتال چیکار کرده
پرستارا برام غذا آوردن مشغول غذا بودیم که از اتاق من و بهار و دینا ینفر رو دیدم وایسا
اون .... اون که نه نه نمیشه امکان نداره حتما اثر دارو هاست اون....
برای ادامه ۵ لایک
۱.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.