گس لایتر/پارت ۱۸۰
با شنیدن حرفای جی وو تصمیم گرفت بشینه سر جاش... با اینکه چندان دلش رضایت نمیداد!...
وقتی بایول نشست... جی وو نفس عمیقی کشید تا آروم بشه...
جونگ هون مدام دهنشو باز میکرد و با دستش به لباس بایول چنگ میزد... بایول متوجه شد که اون گرسنشه...
از توی کیفش شیشه شیرش رو درآورد... و میون دستای جونگ هون گذاشت...دیگه خودش میتونست نگهش داره...
جی وو اون لحظات به جونگ هون نگاه میکرد...
چقدر معصوم و بی گناه بود... از چیزایی که اطرافش میگذشت خبر نداشت...
تنها غم و غصش دیر شدن شیرش بود...
نمیدونست مادرش چه روزای بدی رو میگذرونه...
خودکار توی دستشو میچرخوند... به صداهای کیوتی که جونگ هون موقع خوردن شیر از خودش درمیاورد لبخند زد... و خطاب به بایول گفت: تو و جونگکوک... حتما خیلی عاشق جونگ هون هستین... اون خیلی شیرینه...
بایول با لبهای بسته آهی کشید... سرشو تکون داد و گفت: معلومه!... حتی جونگکوک بیشتر از من روش حساسه.... دلیل اینکه کمتر میتونم از خونه بیرون بیام یا دیگه سر کار نمیرم در واقع جونگ هونه...
جونگکوک اصرار داره که بچه مهمتره و باید همش پیشش باشم.... میگه که نباید تنها بمونه و محبت ما رو نیاز داره...
بایول این حرفا رو کاملا با حالت عادی میزد... حتی مشخص بود که اونا رو قبول داره!... اما جی وو!... از همین جملات برای بیشتر فهمیدن در مورد جونگکوک استفاده کرد...
پرسید: تو دوس نداری بری سر کار؟... تو همیشه فعال بودی... تا جاییکه یادمه از خونه نشینی بیزار بودی
بایول: درسته... الانشم بیزارم... ولی دیگه پسرم هست.... جونگکوک هم عصبانی میشه اگه تنهاش بزارم... به هر حال بخاطر عشقش به جونگ هون اینطوری میگه!!!
جی وو: یعنی اگر به حرفش گوش نکنی عصبی میشه؟....
بایول نفس کلافه ای کشید و گفت: از این حرفا میخوای به چی برسی؟
جی وو: خواهش میکنم ازت!... قرار شد جواب بدی!
بایول: آره... عصبانی میشه... همین الانشم اگر بدونه اینجام و دارم اینطوری دربارش حرف میزنم خیلی بد میشه!
جی وو: نمیفهمه!
بایول: ولی جونگکوک خیلی حواس جمع و باهوشه... میفهمه!
جی وو: باشه... باهوشم باشه... ولی علم غیب که نداره!... تو برای یه بیرون اومدن ساده باید جواب پس بدی؟
بایول: کم کم دارم ازت ناراحت میشم!... داری سعی میکنی جونگکوک رو بد جلوه بدی!
جی وو: هرگز اینطوری نیس! فقط نگران توام!... تو چپ و راست داری میگی جونگکوک! جونگکوک! جونگکوک!... پس خودت چی؟ یه جوری ازش حرف میزنی انگار خداس!... داری میگی وقتی کاری که میخوادو انجام ندی عصبانی میشه!... برای انجام هرچیز کوچیکی از اون کمک میخوای و نظر اون به خودت مقدمه! لابد چون باهوشه فک میکنی بیشتر از تو حالیشه!...
جی وو از کوره در رفته بود... از مقاومت بایول عصبانی بود... توی مطب بودن ولی شبیه روانکاو و مراجع با هم برخورد نمیکردن... چون یه جلسه ی دوستانه بود... جی وو در مورد دیگران میتونست خونسرد باشه... اما وقتی زندگی عزیزترین دوستشو اینطوری میدید صبوری کردن و ملایم صحبت کردن کار دشواری بود!...
بایول جونگ هون رو بغل کرد و این بار سمت در رفت... با لحن بی پروایی گفت: دیگه داری زیاده روی میکنی... حق نداری اینطوری صحبت کنی...
دستگیره ی در رو گرفت و میخواست بیرون بره که جمله ی جی وو سر جا میخکوبش کرد!!!!
جی وو با صدای بلند برای اینکه آخرین جملشو به گوش بایول برسونه بلکه مانع رفتنش بشه گفت: اینا ویژگیای یه گس لایتره!!!...
دستش از روی دستگیره ی در شل شد... به یکباره تمام وجودش یخ کرد...
تا چند لحظه قبل نسبت به جی وو گارد گرفته بود ولی حالا با یک جمله ی آخر اون احساس شکست کرد...
مأیوسانه و با ترس به جی وو نگاه کرد...
بایول: گس لایتر؟
جی وو: آره... این یه اختلاله...
وقتی بایول نشست... جی وو نفس عمیقی کشید تا آروم بشه...
جونگ هون مدام دهنشو باز میکرد و با دستش به لباس بایول چنگ میزد... بایول متوجه شد که اون گرسنشه...
از توی کیفش شیشه شیرش رو درآورد... و میون دستای جونگ هون گذاشت...دیگه خودش میتونست نگهش داره...
جی وو اون لحظات به جونگ هون نگاه میکرد...
چقدر معصوم و بی گناه بود... از چیزایی که اطرافش میگذشت خبر نداشت...
تنها غم و غصش دیر شدن شیرش بود...
نمیدونست مادرش چه روزای بدی رو میگذرونه...
خودکار توی دستشو میچرخوند... به صداهای کیوتی که جونگ هون موقع خوردن شیر از خودش درمیاورد لبخند زد... و خطاب به بایول گفت: تو و جونگکوک... حتما خیلی عاشق جونگ هون هستین... اون خیلی شیرینه...
بایول با لبهای بسته آهی کشید... سرشو تکون داد و گفت: معلومه!... حتی جونگکوک بیشتر از من روش حساسه.... دلیل اینکه کمتر میتونم از خونه بیرون بیام یا دیگه سر کار نمیرم در واقع جونگ هونه...
جونگکوک اصرار داره که بچه مهمتره و باید همش پیشش باشم.... میگه که نباید تنها بمونه و محبت ما رو نیاز داره...
بایول این حرفا رو کاملا با حالت عادی میزد... حتی مشخص بود که اونا رو قبول داره!... اما جی وو!... از همین جملات برای بیشتر فهمیدن در مورد جونگکوک استفاده کرد...
پرسید: تو دوس نداری بری سر کار؟... تو همیشه فعال بودی... تا جاییکه یادمه از خونه نشینی بیزار بودی
بایول: درسته... الانشم بیزارم... ولی دیگه پسرم هست.... جونگکوک هم عصبانی میشه اگه تنهاش بزارم... به هر حال بخاطر عشقش به جونگ هون اینطوری میگه!!!
جی وو: یعنی اگر به حرفش گوش نکنی عصبی میشه؟....
بایول نفس کلافه ای کشید و گفت: از این حرفا میخوای به چی برسی؟
جی وو: خواهش میکنم ازت!... قرار شد جواب بدی!
بایول: آره... عصبانی میشه... همین الانشم اگر بدونه اینجام و دارم اینطوری دربارش حرف میزنم خیلی بد میشه!
جی وو: نمیفهمه!
بایول: ولی جونگکوک خیلی حواس جمع و باهوشه... میفهمه!
جی وو: باشه... باهوشم باشه... ولی علم غیب که نداره!... تو برای یه بیرون اومدن ساده باید جواب پس بدی؟
بایول: کم کم دارم ازت ناراحت میشم!... داری سعی میکنی جونگکوک رو بد جلوه بدی!
جی وو: هرگز اینطوری نیس! فقط نگران توام!... تو چپ و راست داری میگی جونگکوک! جونگکوک! جونگکوک!... پس خودت چی؟ یه جوری ازش حرف میزنی انگار خداس!... داری میگی وقتی کاری که میخوادو انجام ندی عصبانی میشه!... برای انجام هرچیز کوچیکی از اون کمک میخوای و نظر اون به خودت مقدمه! لابد چون باهوشه فک میکنی بیشتر از تو حالیشه!...
جی وو از کوره در رفته بود... از مقاومت بایول عصبانی بود... توی مطب بودن ولی شبیه روانکاو و مراجع با هم برخورد نمیکردن... چون یه جلسه ی دوستانه بود... جی وو در مورد دیگران میتونست خونسرد باشه... اما وقتی زندگی عزیزترین دوستشو اینطوری میدید صبوری کردن و ملایم صحبت کردن کار دشواری بود!...
بایول جونگ هون رو بغل کرد و این بار سمت در رفت... با لحن بی پروایی گفت: دیگه داری زیاده روی میکنی... حق نداری اینطوری صحبت کنی...
دستگیره ی در رو گرفت و میخواست بیرون بره که جمله ی جی وو سر جا میخکوبش کرد!!!!
جی وو با صدای بلند برای اینکه آخرین جملشو به گوش بایول برسونه بلکه مانع رفتنش بشه گفت: اینا ویژگیای یه گس لایتره!!!...
دستش از روی دستگیره ی در شل شد... به یکباره تمام وجودش یخ کرد...
تا چند لحظه قبل نسبت به جی وو گارد گرفته بود ولی حالا با یک جمله ی آخر اون احساس شکست کرد...
مأیوسانه و با ترس به جی وو نگاه کرد...
بایول: گس لایتر؟
جی وو: آره... این یه اختلاله...
۳۶.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.