♕o(was your cousin until.....)o♕
♕o(was your cousin until.....)o♕
♕ o( part_① )o♕
ا.ت: تهیونگ
تهیونگ همونطور که سرش داخل گوشیش بود جواب داد
تهیونگ: بله
ا.ت: میدونی که امشب یه مهمونی بین مافیا هاست؟
تهیونگ: اوهوم
ا.ت: پس شب اماده باش به عنوان همکار باهم میریم
تهیونگ: اوکی
همینجور که تهیونگ و ا.ت درحال صحبت بودن در اتاق زده شد
ا.ت: بیا
بادیگارد: خانم میتونم یه چیزی بگم
ا.ت: بگو
بادیگارد: خ.. خانم ر.... راستش
ا.ت: ده بنال (داد)
بادیگارد: خانم مهمون دارید
ا.ت: مهمون!؟(ترسیده)
بادیگارد: بله
ا.ت: برو بیرون و بادیگارد هارو بیشتر کن (داد)
بادیگارد: چشم
رفت
تهیونگ که تا الان به حرفای اون دوتا گوش میداد لب زد
تهیونگ: ترسیدی؟
ا.ت: هیچکس نمیدونه ما برگشتیم نکنه جونگکوک باشه
تهیونگ: امکان نداره
ا.ت: باید برم ببینم کیه
تهیونگ: اوکی...
تهیونگ از جاش بلند شد و روبه روی از ایستاد دستاشو روی صورت ا.ت قاب کرد
تهیونگ: اینو یادت باشه هیچوقت یه مافیا نمیترسه
و بوسه ای به لب ا.ت زد.. ا.ت هیچوقت از این عادت تهیونگ راضی نبود چون میدونست جونگکوک فقط این اجازه رو داره.. حتی تهیونگ چندبار در حالت مستی سعی کرد بهش نزدیک بشه ولی ا.ت نزاشت و جلوگیری کرد
ا.ت: بس کن چند بار گفتم منو نبوس چرا نمیفهمی
ا.ت توی یه حرکت تفنگشو از پشت کمرش در اورد و روی سینه ی تهیونگ گذاشت تهیونگ دستاشو به صورت تسلیم بالا برد
تهیونگ: عاعا.. حرفه ای شدی(پوزخند)
ا.ت: فکر کردی نمیتونم بزنم
تهیونگ: منتظرم بزن
ا.ت: آیششش
ا.ت اسلحش رو پشت کمرش گذاشت و از اتاق بیرون اومد و از پله های عمارت پایین رفت که یه بادیگارد ناشناس رو دید
ا.ت: تو مهمونی هستی که میگفت؟
؟: بله
ا.ت: از طرف کی اومدی..
؟: لی جانگشین
ا.ت:جانگشین!
؟: بله یک پیغام داشتن براتون
ا.ت: چرا خودش نیومد... میترسید؟(پوزخند)
؟: ایشون گفتن به نفعتونه که به جشن امشب نیاید
ا.ت: چون ایشون گفتن منم باید بگم چشم؟....
؟: راستش به من مربوط نیست
ا.ت:اوکی برو
ا.ت به رفتار اون بادیگارد شک کرد موقعی که خواست بره با علامت صورتش داشت به یکی که پشت سر من بود میگفت انجام شد فهمیدم چه خبره تفنگمو در اوردم و یه گلوله توی مغز اون بادیگارد حروم کردم و برگشتم که تهیونگ رو همراه یکی اون بالا دیدم
تهیونگ: جایی میرفتی؟
!: ا... اقا من دنبال خانم ا.ت میگشتم
ا.ت از پله ها بالا رفت و دستشو روی شونه ی مرد گذاشت
ا.ت: عیبابا حیف شد که نمیتونی جاسوسی کنی برای رئیست (نیشخند)
و تهیونگ یه گلوله حرومش کرد
ا.ت: بیاید این دوتا رو ببرید(داد)
بادیگارد ها: چشم
تهیونگ: خب حالا میتونم روت حساب کنم
ا.ت: منظورت چیه
تهیونگ: این دوتارو من گذاشتم تا امتحانت کنم
ا.ت: فا*ک
تهیونگ: الان دیگه میتونی جئون جونگکوک رو نابود کنی
ا.ت هیچوقت این قصد رو نداشت
ا.ت: من هیچوقت قصد نابودی....
♕ o( part_① )o♕
ا.ت: تهیونگ
تهیونگ همونطور که سرش داخل گوشیش بود جواب داد
تهیونگ: بله
ا.ت: میدونی که امشب یه مهمونی بین مافیا هاست؟
تهیونگ: اوهوم
ا.ت: پس شب اماده باش به عنوان همکار باهم میریم
تهیونگ: اوکی
همینجور که تهیونگ و ا.ت درحال صحبت بودن در اتاق زده شد
ا.ت: بیا
بادیگارد: خانم میتونم یه چیزی بگم
ا.ت: بگو
بادیگارد: خ.. خانم ر.... راستش
ا.ت: ده بنال (داد)
بادیگارد: خانم مهمون دارید
ا.ت: مهمون!؟(ترسیده)
بادیگارد: بله
ا.ت: برو بیرون و بادیگارد هارو بیشتر کن (داد)
بادیگارد: چشم
رفت
تهیونگ که تا الان به حرفای اون دوتا گوش میداد لب زد
تهیونگ: ترسیدی؟
ا.ت: هیچکس نمیدونه ما برگشتیم نکنه جونگکوک باشه
تهیونگ: امکان نداره
ا.ت: باید برم ببینم کیه
تهیونگ: اوکی...
تهیونگ از جاش بلند شد و روبه روی از ایستاد دستاشو روی صورت ا.ت قاب کرد
تهیونگ: اینو یادت باشه هیچوقت یه مافیا نمیترسه
و بوسه ای به لب ا.ت زد.. ا.ت هیچوقت از این عادت تهیونگ راضی نبود چون میدونست جونگکوک فقط این اجازه رو داره.. حتی تهیونگ چندبار در حالت مستی سعی کرد بهش نزدیک بشه ولی ا.ت نزاشت و جلوگیری کرد
ا.ت: بس کن چند بار گفتم منو نبوس چرا نمیفهمی
ا.ت توی یه حرکت تفنگشو از پشت کمرش در اورد و روی سینه ی تهیونگ گذاشت تهیونگ دستاشو به صورت تسلیم بالا برد
تهیونگ: عاعا.. حرفه ای شدی(پوزخند)
ا.ت: فکر کردی نمیتونم بزنم
تهیونگ: منتظرم بزن
ا.ت: آیششش
ا.ت اسلحش رو پشت کمرش گذاشت و از اتاق بیرون اومد و از پله های عمارت پایین رفت که یه بادیگارد ناشناس رو دید
ا.ت: تو مهمونی هستی که میگفت؟
؟: بله
ا.ت: از طرف کی اومدی..
؟: لی جانگشین
ا.ت:جانگشین!
؟: بله یک پیغام داشتن براتون
ا.ت: چرا خودش نیومد... میترسید؟(پوزخند)
؟: ایشون گفتن به نفعتونه که به جشن امشب نیاید
ا.ت: چون ایشون گفتن منم باید بگم چشم؟....
؟: راستش به من مربوط نیست
ا.ت:اوکی برو
ا.ت به رفتار اون بادیگارد شک کرد موقعی که خواست بره با علامت صورتش داشت به یکی که پشت سر من بود میگفت انجام شد فهمیدم چه خبره تفنگمو در اوردم و یه گلوله توی مغز اون بادیگارد حروم کردم و برگشتم که تهیونگ رو همراه یکی اون بالا دیدم
تهیونگ: جایی میرفتی؟
!: ا... اقا من دنبال خانم ا.ت میگشتم
ا.ت از پله ها بالا رفت و دستشو روی شونه ی مرد گذاشت
ا.ت: عیبابا حیف شد که نمیتونی جاسوسی کنی برای رئیست (نیشخند)
و تهیونگ یه گلوله حرومش کرد
ا.ت: بیاید این دوتا رو ببرید(داد)
بادیگارد ها: چشم
تهیونگ: خب حالا میتونم روت حساب کنم
ا.ت: منظورت چیه
تهیونگ: این دوتارو من گذاشتم تا امتحانت کنم
ا.ت: فا*ک
تهیونگ: الان دیگه میتونی جئون جونگکوک رو نابود کنی
ا.ت هیچوقت این قصد رو نداشت
ا.ت: من هیچوقت قصد نابودی....
۱۴.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.