پارت ۱

اجبار عشق
................................... ♡♡♡♡♡..........
شخصیت ها/ات/تهیونگ/پدر مادر ات /پدر مادر تهیونگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خلاصه: تهیونگ ات مجبورن باهم ازدواج کنن
ولی اونا هیچ حسی به هم ندارن و این خواسته اونا نیست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ات: تو اتاقم خواب بودم و همچیز عالی بود تا اینکه صدا در امد خوابالو گفتم
امدممم عه تو اینجا چیکار داری؟؟
کی خواست تورو مامانت گفت بیام دنبالت
خودم پا دارم
نگفتم که چلاقی البته که هستی بدو کارتا کن
نمیخوام
ازت نظر نخواستم
بابا ولم کن گمشوووو میفهمی یا کری
من مثل بابات باهات نانازی رفتار نمیکنم پس مثل ادم برو تا به فاک نرفتی
هه اگه از تو حامله شم خودمو میکشم
میبینیم
همینجا بمون لباسام عوض کنم
چند ثانیه بعد:
جیغغغغغغ گمشو بیرون لختمممم
بدن سفیدی داری
بدو بدو لباسام پوشیدم میخواستم خفش کنم رو مخخخخ
شنیدما
خوبه که شنیدی
بریم
من عقب میشنیدم
نه تو جلو میشینی
اونوقت چراا؟؟
چون من میخوام (بانگاه های...)
ازش ترسیدم رفتم جلو اصلا بهش نگاه نمیکردم کسی دیگه نبود اخه بااین اوفف(همرو تو دلش گفت)
الان کجا میریم
قبرستون
مسخره بازی در نیار
یه دقیقه ساکت شو
چیزی نگفتم دیگه ولی ازش خیلی بدم میومد داشتم فک میکردم الان کل بدنم دیده کاشکی ندیده باشهههه

لایک کن انرژی بگیرم:
😁❤