trust me part. 32
(از دیدی هوپی)
سمت عمارت حرکت کردم نمیدونستم چجوری به ماها توضیح بدم که جیمین کجاست اخه میدونم براش سخته
بالاخره رسیدم دیدم هنوز ماها خوابه از ماشین امد پایین و بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودمو گذاشتمش رو تخت و وتو رو انداختم روش
و رفتم پایین منتظر پسرا شدم
( یک ساعت بعد)
صدای زنگ امدم سمت ایفون رفتمو دیدم پسران درو باز کردمو در وردی رو یکی از خدمتکار ها باز کردن که با صدای دویدین کسی توی سالن به در وردی نگاه کردم
دیدم یونگی با سرعت سمتم میامد و منو توی بغلش گرفت
یونگی: دیگه نمیزارم از کنارم بری
بغضم گرفته بود خیلی دلم براش تنگ شده بود کل روزام شده بود بغض کردن و تنهایی متقابل بغلش کردمو نفس عمیقی از کشیدم بازم همون بوی شکلات تلخ توی بینم میپیچید و دیونه ترم می کرد و بغضم و شکوند
اشکام میریخت روی لباسش
کوک: بسه دیگه بابا اه عن عاشق بودن رو در اوردین (ببخشید بچه یکم رکه😂)
همینجوری که اشکامو پاک میکردم می خندیدم که صدای جیغ و گریه ماها از بالا میامد
+ جیمیننننننن هقققققققق جییمییننن هقققققق کجاستتتتتتتتتتتت
نامجون: از وقتی جیمین نیست ماها این جوری شده
جین: لیا بسا اینا قرصاشه تو شیون برید پیشش
لیا: اوکی
( از دید ماها)
بازم اون خواب رو دیدیم
جیمین جلوی پاهای سوهو نشسته بود و تو چشماش اشک بود و با لبخندی بهم نگاه می کرد سوهو تفنگ رو روی سر جیمین گذاشت
جیمین اروم بهم گفت دوست دارم و همون موقع سوهو تیر رو زد جیمین با بدن خونی روی زمین دارم کشیده بود
از خواب پریدمو درو برمو نگاه کردم این تخت جیمین نبود این اتاق من نبود
+جیمیننننننن هقققققققق جییمییننن هقققققق کجاستتتتتتتتتتتت
دستامو دو طرف سرمو گذاشتمو گریه می کردم و جیغ می کشیدم دیگه داشتم دیونه میشدم
در اتاق باز شد و لیا و شیون امدن داخل شیون تا منو دید با من زد زیر گریه و امد بغل کرد
توی بغل شیون گریه می کردمو جیمینو صدا می کردم
لیا از توی قوطی توی دستش قرصی در اورد و توی اب حل کرد و بهم داد بخورم
با خوردن اون قرص حالم بهتر شده بود سرم دیگه درد نمی کرد
ادامه پست بعدی😁
سمت عمارت حرکت کردم نمیدونستم چجوری به ماها توضیح بدم که جیمین کجاست اخه میدونم براش سخته
بالاخره رسیدم دیدم هنوز ماها خوابه از ماشین امد پایین و بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودمو گذاشتمش رو تخت و وتو رو انداختم روش
و رفتم پایین منتظر پسرا شدم
( یک ساعت بعد)
صدای زنگ امدم سمت ایفون رفتمو دیدم پسران درو باز کردمو در وردی رو یکی از خدمتکار ها باز کردن که با صدای دویدین کسی توی سالن به در وردی نگاه کردم
دیدم یونگی با سرعت سمتم میامد و منو توی بغلش گرفت
یونگی: دیگه نمیزارم از کنارم بری
بغضم گرفته بود خیلی دلم براش تنگ شده بود کل روزام شده بود بغض کردن و تنهایی متقابل بغلش کردمو نفس عمیقی از کشیدم بازم همون بوی شکلات تلخ توی بینم میپیچید و دیونه ترم می کرد و بغضم و شکوند
اشکام میریخت روی لباسش
کوک: بسه دیگه بابا اه عن عاشق بودن رو در اوردین (ببخشید بچه یکم رکه😂)
همینجوری که اشکامو پاک میکردم می خندیدم که صدای جیغ و گریه ماها از بالا میامد
+ جیمیننننننن هقققققققق جییمییننن هقققققق کجاستتتتتتتتتتتت
نامجون: از وقتی جیمین نیست ماها این جوری شده
جین: لیا بسا اینا قرصاشه تو شیون برید پیشش
لیا: اوکی
( از دید ماها)
بازم اون خواب رو دیدیم
جیمین جلوی پاهای سوهو نشسته بود و تو چشماش اشک بود و با لبخندی بهم نگاه می کرد سوهو تفنگ رو روی سر جیمین گذاشت
جیمین اروم بهم گفت دوست دارم و همون موقع سوهو تیر رو زد جیمین با بدن خونی روی زمین دارم کشیده بود
از خواب پریدمو درو برمو نگاه کردم این تخت جیمین نبود این اتاق من نبود
+جیمیننننننن هقققققققق جییمییننن هقققققق کجاستتتتتتتتتتتت
دستامو دو طرف سرمو گذاشتمو گریه می کردم و جیغ می کشیدم دیگه داشتم دیونه میشدم
در اتاق باز شد و لیا و شیون امدن داخل شیون تا منو دید با من زد زیر گریه و امد بغل کرد
توی بغل شیون گریه می کردمو جیمینو صدا می کردم
لیا از توی قوطی توی دستش قرصی در اورد و توی اب حل کرد و بهم داد بخورم
با خوردن اون قرص حالم بهتر شده بود سرم دیگه درد نمی کرد
ادامه پست بعدی😁
۳۳.۶k
۲۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.