فیک جونگکوک ارباب سختگیر
پارت:8
+ایشون برادرم هست
به تهیونک اشاره کرد
ویو لینا:
داشتم اب میخوردن ک یهو ارباب جئون گفت:
+برادرم هست
# اب پرید تو گلوم این همون مردی نیست ک من باهاش بد حرف زدم
# وای بدخبت شدم اخراجم میکنن
ویو ات:
-رفتم دیدم لینا داره با خودش حرف میزنه
-لینا چی شده
# جیغغغغغ
-چته چرا جیغ میزنی
# تو چرا مث جن میای ترسیدم
-😂😂
#نخند بابا
-حالا بگو چی شده
(لینا ب ات گفت ک چ اتفاقی افتاده)
-وای لیناااا اخراجت میکنن اگ تورو اخراج کنن من چیکار کنم
# خودمم خیلی میترسم بعد از مهمونی میرم ازش معذرت خواهی میکنم
-فکر خوبیه
بعد از مهمونی:
ویو لینا :
# رفتم در زدم
*بیا تو
# سالم اقا
-سلام چیزی میخاستی
# میخاستم بخاطر رفتارم معذرت خواهی کنم من نمیدونستم شمایید
-باشه مشکلی نداره
# اقا لطفا منو اخراج نکنین من ب این کار نیاز دارم
*گفتم که اشکالی نداره حالا اگ اجازه میدی میخام استراحت کنم
#اره اجازه میدم چیز یعنی باشه اگ چیزی میخاستیم بگین
# (لینا توی ذهنش چقدر جذابه)(بایدم جذاب باشه🥸)
*(ته توی ذهنش دختر کیوتیه)
ویو ات:
-لینا اومد و گفت ک خوابش میاد ولی من هنوز کار داشتم
-لینا رفت خوابید منم داشتم ظرف هارو میشستم که یهو دستی دور کمرم حس کردم یهو......
شرط:
لایک:۲۰
کامنت:۱۵
(اندکی خماری)
+ایشون برادرم هست
به تهیونک اشاره کرد
ویو لینا:
داشتم اب میخوردن ک یهو ارباب جئون گفت:
+برادرم هست
# اب پرید تو گلوم این همون مردی نیست ک من باهاش بد حرف زدم
# وای بدخبت شدم اخراجم میکنن
ویو ات:
-رفتم دیدم لینا داره با خودش حرف میزنه
-لینا چی شده
# جیغغغغغ
-چته چرا جیغ میزنی
# تو چرا مث جن میای ترسیدم
-😂😂
#نخند بابا
-حالا بگو چی شده
(لینا ب ات گفت ک چ اتفاقی افتاده)
-وای لیناااا اخراجت میکنن اگ تورو اخراج کنن من چیکار کنم
# خودمم خیلی میترسم بعد از مهمونی میرم ازش معذرت خواهی میکنم
-فکر خوبیه
بعد از مهمونی:
ویو لینا :
# رفتم در زدم
*بیا تو
# سالم اقا
-سلام چیزی میخاستی
# میخاستم بخاطر رفتارم معذرت خواهی کنم من نمیدونستم شمایید
-باشه مشکلی نداره
# اقا لطفا منو اخراج نکنین من ب این کار نیاز دارم
*گفتم که اشکالی نداره حالا اگ اجازه میدی میخام استراحت کنم
#اره اجازه میدم چیز یعنی باشه اگ چیزی میخاستیم بگین
# (لینا توی ذهنش چقدر جذابه)(بایدم جذاب باشه🥸)
*(ته توی ذهنش دختر کیوتیه)
ویو ات:
-لینا اومد و گفت ک خوابش میاد ولی من هنوز کار داشتم
-لینا رفت خوابید منم داشتم ظرف هارو میشستم که یهو دستی دور کمرم حس کردم یهو......
شرط:
لایک:۲۰
کامنت:۱۵
(اندکی خماری)
۶۱.۴k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.