دمتریوس دزموند 9
بچه ها واقعا برای اینکه چنوقتی فعالیت کم بود و نبودم ببخشید درگیر بودم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از زبان دمتریوس*
اوردمشون خونم و اینکه خیلی تعجب کردن مگه خودشون خونه مجردی ندارن؟
دمتریوس: میگم مگه شما خونه ندارین؟
همه باهم: نه
دمتریوس: میخواین هممون یه خونه مجردی داشته؟
همه: فکر خوبه👍
شب*
از زبان نویسنده*
انیا و بکی و دامیان رفتن و با خانوادشون صحبت کردن و خوشبختانه خانواده هاشون قبول کردن
۱ هفته بعد*
انیا بکی و دامیان خونه پیدا کردن و خونه ها هم کنار خونه دمتریوس بود
وقتی دمتریوس از خونه اومد بیرون میخواست بره جایی و سوار ماشینش شد و رفت
وقتی داشت میرفت دمتریوس دامیان رو دید
دمتریوس: دامیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانـن
دامیان: یا خدا این کیه
دامیان بعد صدبار جست و جو کردن دمتریوس رو دید رفت پیشش
دامیان: سلام داداش اسکلم
دمتریوس: 1ـ من اسکل نیستم هیکلت اسکله
2ـ کجا با این عجله میخوای بری پیش انیا خانوم
دامیان: اره
دمتریوس: پس اوکی بیا برسونمت منم برم یه خریدی انجام بدم و با هم بریم
بعدش دامیان و دمتریوس باهم رفتن و بعدش رفتن سمت خونه انیا
دامیان: خب رسیدیم
دمتریوس: اینجا؟
دامیان: اره
دمتریوس: مطمئنی؟
دامیان: اره برای چی؟
دمتریوس: خونه منم اینجاست
دامیان: میدونم
دمتریوس: خونه بکی کجاست
دامیان: اونجا
دمتریوس: اها دمت گرم من برم
دامیان: باش خداحافظ
دمتریوس: خداحافظ
دمتریوس بعدش رفت دم در خونه بکی
دمتریوس زنگ در رو زد و بکی درو باز کرد
بکی: دمتریوس تویی؟
دمتریوس با لبخند: اره پس فکر کردی کیم؟
بکی: ه. هیشکی
دمتریوس: چخبر
بعدش بکی یهو........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا فعلا تو خماری بمونین که چی میشه🤣🤣🤣🤣
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از زبان دمتریوس*
اوردمشون خونم و اینکه خیلی تعجب کردن مگه خودشون خونه مجردی ندارن؟
دمتریوس: میگم مگه شما خونه ندارین؟
همه باهم: نه
دمتریوس: میخواین هممون یه خونه مجردی داشته؟
همه: فکر خوبه👍
شب*
از زبان نویسنده*
انیا و بکی و دامیان رفتن و با خانوادشون صحبت کردن و خوشبختانه خانواده هاشون قبول کردن
۱ هفته بعد*
انیا بکی و دامیان خونه پیدا کردن و خونه ها هم کنار خونه دمتریوس بود
وقتی دمتریوس از خونه اومد بیرون میخواست بره جایی و سوار ماشینش شد و رفت
وقتی داشت میرفت دمتریوس دامیان رو دید
دمتریوس: دامیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانـن
دامیان: یا خدا این کیه
دامیان بعد صدبار جست و جو کردن دمتریوس رو دید رفت پیشش
دامیان: سلام داداش اسکلم
دمتریوس: 1ـ من اسکل نیستم هیکلت اسکله
2ـ کجا با این عجله میخوای بری پیش انیا خانوم
دامیان: اره
دمتریوس: پس اوکی بیا برسونمت منم برم یه خریدی انجام بدم و با هم بریم
بعدش دامیان و دمتریوس باهم رفتن و بعدش رفتن سمت خونه انیا
دامیان: خب رسیدیم
دمتریوس: اینجا؟
دامیان: اره
دمتریوس: مطمئنی؟
دامیان: اره برای چی؟
دمتریوس: خونه منم اینجاست
دامیان: میدونم
دمتریوس: خونه بکی کجاست
دامیان: اونجا
دمتریوس: اها دمت گرم من برم
دامیان: باش خداحافظ
دمتریوس: خداحافظ
دمتریوس بعدش رفت دم در خونه بکی
دمتریوس زنگ در رو زد و بکی درو باز کرد
بکی: دمتریوس تویی؟
دمتریوس با لبخند: اره پس فکر کردی کیم؟
بکی: ه. هیشکی
دمتریوس: چخبر
بعدش بکی یهو........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا فعلا تو خماری بمونین که چی میشه🤣🤣🤣🤣
۴.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.