فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۱۴
از زبان ا/ت
برگشتم عمارت بابام گفت : بهترین کا رو کردی مامانم گفت : عالی بود
بدون توجه بهشون رفتم بالا صورتم پف کرده بود لباسام رو عوض کردم و رفتم روی تختم من دیگه زندانی نیستم اما نمیتونم برگردم خونه خودم گوشیم رو خاموش کردم و خوابیدم
( شب )
وقتی از خواب بیدار شدم شب بود رفتم پایین که دیدم مامان و بابا دارن غذا میخورن رفتم نشستم کنارشون و گفتم : کارم رو بهم پس بدین بابام گفت : ا/ت منو مادرت میخوایم ماه بعد بفرستیمت آمریکا تا استراحت کنی بهتره تا اون موقع در آرامش باشی و کار نکنی با حالت تمسخر آمیزی گفتم: ممنون🙃نه اینکه خیلی به فکرم هستین
دوباره رفتم توی اتاقم گوشیم رو روشن کردم و رفتم توی گالری تا عکس هایی که با کوک گرفتم و ببینم پاهام رو بغل کردم و به عمسا نگاه میکردم و دونه دونه اشک میریختم
از زبان کوک
رفتم به کارخونه چندتا آدم جدید رو باید کلک هاشون رو بکنم همشون رو نابود کردم روانی شده بودم نمیدونستم کی به کیه فقط دلم میخواست آدم بکشم تا شاید آروم بشم ......
برگشتم عمارت بابام گفت : بهترین کا رو کردی مامانم گفت : عالی بود
بدون توجه بهشون رفتم بالا صورتم پف کرده بود لباسام رو عوض کردم و رفتم روی تختم من دیگه زندانی نیستم اما نمیتونم برگردم خونه خودم گوشیم رو خاموش کردم و خوابیدم
( شب )
وقتی از خواب بیدار شدم شب بود رفتم پایین که دیدم مامان و بابا دارن غذا میخورن رفتم نشستم کنارشون و گفتم : کارم رو بهم پس بدین بابام گفت : ا/ت منو مادرت میخوایم ماه بعد بفرستیمت آمریکا تا استراحت کنی بهتره تا اون موقع در آرامش باشی و کار نکنی با حالت تمسخر آمیزی گفتم: ممنون🙃نه اینکه خیلی به فکرم هستین
دوباره رفتم توی اتاقم گوشیم رو روشن کردم و رفتم توی گالری تا عکس هایی که با کوک گرفتم و ببینم پاهام رو بغل کردم و به عمسا نگاه میکردم و دونه دونه اشک میریختم
از زبان کوک
رفتم به کارخونه چندتا آدم جدید رو باید کلک هاشون رو بکنم همشون رو نابود کردم روانی شده بودم نمیدونستم کی به کیه فقط دلم میخواست آدم بکشم تا شاید آروم بشم ......
۱۳۱.۴k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.