صلیب سرخ P6
صلیب سرخ P6
بعد از تموم شدن زنگ خواهر خجالتیشو برد یه گوشه و گفت:ببینم سر کلاس چت شده بود تو؟
آیو:چی..ها اون...راستشــش مدادم افتاده بود پایین میخواستم برش دارم
با چشاش برای خواهرش خط و نشون کشید
کارن:من که آخر میفهمم چت بود.
میخواست از زیر زبون خواهرش حرف بکشه که با ضربه ای که به بازوش خورد نگاهشو از خواهرش گرفت
جونگ کوک:شمارتو میدی، میخواستم با هم بیشتر در ارتباط باشیم
اگه میگفت همین الان از دیدن جونگ کوک و شنیدن حرفش هیجان زده شده بود، دروغ نگفته بود
کارن:اا باشه بیا
جونگ کوک:ممنونم.
و با لبخند دخترکشش از پیش کارن دور شد.
آیو:قضیه چیه؟
کارن:هیچی داره کمکم میکنه تو درسام پیشرفت کنم
آیو:هوفف از دست تو بیا بریم تو حیاط
«کارن»
از وقتی اون پسره هیونجین وارد کلاسمون شده حس خوبی ندارم، همیشه یه جوری نگام میکنه و بعضی وقتا هم دنبالم میاد مثل همین الان.
به آیو نزدیک شدم و تو گوشش گفتم
کارن:آیو
آیو همینجوری که متن رمانشو میخوند جواب داد
آیو: بله
کارن:بیا زود تر بریم تو کلاس
نگاهشو بهم داد
آیو:چرا؟
کارن:یه حس عجیبی دارم نمیخوام تو حیاط باشم
آیو:بیا بریم
«هیونجین»
هاه... گندش بزنن بازم نتونستم چیز زیادی ازش بفهمم.از شاهدخت انتظارات زیادی داشتم. سریع گوشیمو از داخل جیبم برداشتم و برای جونگ کوک پیام دادم
پیام هیونجین: بعد از مدرسه بیا به آدرسی که میفرستم بسته های خونو تحویل بده امروز یه جای متفاوت همو ملاقات میکنیم
زود جوابمو داد:باشه...
بلاخره بعد از چند وقت پارت جدید آپ کردم ،منتظر نظراتتون هستم.
بعد از تموم شدن زنگ خواهر خجالتیشو برد یه گوشه و گفت:ببینم سر کلاس چت شده بود تو؟
آیو:چی..ها اون...راستشــش مدادم افتاده بود پایین میخواستم برش دارم
با چشاش برای خواهرش خط و نشون کشید
کارن:من که آخر میفهمم چت بود.
میخواست از زیر زبون خواهرش حرف بکشه که با ضربه ای که به بازوش خورد نگاهشو از خواهرش گرفت
جونگ کوک:شمارتو میدی، میخواستم با هم بیشتر در ارتباط باشیم
اگه میگفت همین الان از دیدن جونگ کوک و شنیدن حرفش هیجان زده شده بود، دروغ نگفته بود
کارن:اا باشه بیا
جونگ کوک:ممنونم.
و با لبخند دخترکشش از پیش کارن دور شد.
آیو:قضیه چیه؟
کارن:هیچی داره کمکم میکنه تو درسام پیشرفت کنم
آیو:هوفف از دست تو بیا بریم تو حیاط
«کارن»
از وقتی اون پسره هیونجین وارد کلاسمون شده حس خوبی ندارم، همیشه یه جوری نگام میکنه و بعضی وقتا هم دنبالم میاد مثل همین الان.
به آیو نزدیک شدم و تو گوشش گفتم
کارن:آیو
آیو همینجوری که متن رمانشو میخوند جواب داد
آیو: بله
کارن:بیا زود تر بریم تو کلاس
نگاهشو بهم داد
آیو:چرا؟
کارن:یه حس عجیبی دارم نمیخوام تو حیاط باشم
آیو:بیا بریم
«هیونجین»
هاه... گندش بزنن بازم نتونستم چیز زیادی ازش بفهمم.از شاهدخت انتظارات زیادی داشتم. سریع گوشیمو از داخل جیبم برداشتم و برای جونگ کوک پیام دادم
پیام هیونجین: بعد از مدرسه بیا به آدرسی که میفرستم بسته های خونو تحویل بده امروز یه جای متفاوت همو ملاقات میکنیم
زود جوابمو داد:باشه...
بلاخره بعد از چند وقت پارت جدید آپ کردم ،منتظر نظراتتون هستم.
۲.۲k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.