تک پارتی کوک(درخواستی)
+از خواب با درد شدیدی بیدار شدم دلم شدیدا درد میکرد به بغلم نکاه کردم توی بغل کوک خواب بودم خیلی عجیب بود!
دید بیدارم بوسیدم هنوز شکه بودم که سوجون و جیسو( پسر و دخترت که سوجون۵ سالشه و جیسو ۴) اومدن تو و پریدن رومون
ات:صبح بخیر فسقلی های من*لبخند گشادددد*
سوجون:صبح بخیر اوما(هنوز پتو روی بدنته )
ات:صبح بخیر(در حال بلند شدن)
+داشتم روی تخت میشستم که سوجون جلوی چشمای خودشو جیسو رو گرفت
ات:چیکار میکنی سوجون؟*خنده *
سوجون : مامانی تو لختی
ات:خب باشم که چی؟
کوک:یعنی اینکه نباید بدنتو ببینه*عصبییی*
ات:ببینه بچمه
کوک:یاااااا اون بدنش مال منه
ات:بیا ببینم دلم میخواد بغلتون کنم
+پتو از روی بدنم کنار رفت و سوجون و جیسو رو بغلم کشیدم
سوجون:مامانی چرا لختی؟
جیسو:بابالی هم همینطول
کوک: ما دیشب....(میزنی روی دهنش)
ات:دیشب گرممون بود
کوک:اها پس من بودممیگفتم عاح ددی محکم تر؟*بم*
جیسو:یا اوما آپا ددی ما میشه
ات:چشم*خنده*
سوجون:مامان....منم میخوام وقتی بزرگ شدم مثل بابا عضله بسازم باهات بخوابم( صلوات وات وات وات.....)
کوک:یاااااا فقد من حق دارم باهاش بخوابم
سوجون:ولی اون مامان منه
کوک:قبل اینکه مامان تو بشه زن من بوده( من و بابام🤣🤲)
ات:*جر خوردن* وای پاره شدم بسه دیگه
کوک:مطمئنی دیشب یه چیز دیگه پارت نکرد؟
سوجون:مگه دیشب چیکار کردید؟
کوک:مرحله مقدماتی بچه......
ات:*چشم غره*
کوک:هیچی دعا میکردیم( از اون قشنگاش🙂🗿🤲 به مولا)
جیسو:منم دوست دارم بزلگ شوم توی بغل بابالی بخوابم*کیوت*
کوک:وویش بخورمش ....برید صبحونه من و مامانی تون هم الان میام
جیسو و سوجون:آخ جونننن صبحونهههههه
کوک:بیب؟*الان بچه ها رفتن*
ات:زهر بز کره مار بلند شو ببینم
کوک:چرا؟*کنترل خنده *
ات:چرا و مرض بعد ۳ هفته یادت میوفته زن و بچه داری و مث وحشیا بگام میدی؟
کوک:بیب خودت که میدونی کار زیاد داشتم... ولی دیشب به دوتامون خیلی حال داد*لبخند شیطون*
ات:من از دستت اعصبانیم اصلا هم خوشم نیومد
کوک:جدی؟*پوزخند* فکر کنم من بودم روی تخت گردنمو کبود میکرد و ناله هوم؟
ات: زهر بززززززز گمشووووو
کوک:عاح ددی...تندتر*ناله غلیظ*
(و منی که دارم از خنده پاره میشم🤣🤣💔)
ات:باشه یه کلمه از دیشب بگی پارت میکنم
کوک:فعلا که من دستگاهش دارم
ات:*زدم تو دیکش و فرار کردم*
کوک:ات اههههههههههه دستگاه بچه سازیممم
ات:دیگه بچه نمیخوایم*جر خوردن*
کوک:اگه بگیرمت جرت میدمممممممممم
ات:بچه ها فرارررررررر
+همونطور که هول هولی لباسامو پوشیدم دست بچه ها رو گرفتم و رفتیم بیرون و با هم کوک رو توی استخر هول دادیم
【。_。】 The end 【。_。】
دید بیدارم بوسیدم هنوز شکه بودم که سوجون و جیسو( پسر و دخترت که سوجون۵ سالشه و جیسو ۴) اومدن تو و پریدن رومون
ات:صبح بخیر فسقلی های من*لبخند گشادددد*
سوجون:صبح بخیر اوما(هنوز پتو روی بدنته )
ات:صبح بخیر(در حال بلند شدن)
+داشتم روی تخت میشستم که سوجون جلوی چشمای خودشو جیسو رو گرفت
ات:چیکار میکنی سوجون؟*خنده *
سوجون : مامانی تو لختی
ات:خب باشم که چی؟
کوک:یعنی اینکه نباید بدنتو ببینه*عصبییی*
ات:ببینه بچمه
کوک:یاااااا اون بدنش مال منه
ات:بیا ببینم دلم میخواد بغلتون کنم
+پتو از روی بدنم کنار رفت و سوجون و جیسو رو بغلم کشیدم
سوجون:مامانی چرا لختی؟
جیسو:بابالی هم همینطول
کوک: ما دیشب....(میزنی روی دهنش)
ات:دیشب گرممون بود
کوک:اها پس من بودممیگفتم عاح ددی محکم تر؟*بم*
جیسو:یا اوما آپا ددی ما میشه
ات:چشم*خنده*
سوجون:مامان....منم میخوام وقتی بزرگ شدم مثل بابا عضله بسازم باهات بخوابم( صلوات وات وات وات.....)
کوک:یاااااا فقد من حق دارم باهاش بخوابم
سوجون:ولی اون مامان منه
کوک:قبل اینکه مامان تو بشه زن من بوده( من و بابام🤣🤲)
ات:*جر خوردن* وای پاره شدم بسه دیگه
کوک:مطمئنی دیشب یه چیز دیگه پارت نکرد؟
سوجون:مگه دیشب چیکار کردید؟
کوک:مرحله مقدماتی بچه......
ات:*چشم غره*
کوک:هیچی دعا میکردیم( از اون قشنگاش🙂🗿🤲 به مولا)
جیسو:منم دوست دارم بزلگ شوم توی بغل بابالی بخوابم*کیوت*
کوک:وویش بخورمش ....برید صبحونه من و مامانی تون هم الان میام
جیسو و سوجون:آخ جونننن صبحونهههههه
کوک:بیب؟*الان بچه ها رفتن*
ات:زهر بز کره مار بلند شو ببینم
کوک:چرا؟*کنترل خنده *
ات:چرا و مرض بعد ۳ هفته یادت میوفته زن و بچه داری و مث وحشیا بگام میدی؟
کوک:بیب خودت که میدونی کار زیاد داشتم... ولی دیشب به دوتامون خیلی حال داد*لبخند شیطون*
ات:من از دستت اعصبانیم اصلا هم خوشم نیومد
کوک:جدی؟*پوزخند* فکر کنم من بودم روی تخت گردنمو کبود میکرد و ناله هوم؟
ات: زهر بززززززز گمشووووو
کوک:عاح ددی...تندتر*ناله غلیظ*
(و منی که دارم از خنده پاره میشم🤣🤣💔)
ات:باشه یه کلمه از دیشب بگی پارت میکنم
کوک:فعلا که من دستگاهش دارم
ات:*زدم تو دیکش و فرار کردم*
کوک:ات اههههههههههه دستگاه بچه سازیممم
ات:دیگه بچه نمیخوایم*جر خوردن*
کوک:اگه بگیرمت جرت میدمممممممممم
ات:بچه ها فرارررررررر
+همونطور که هول هولی لباسامو پوشیدم دست بچه ها رو گرفتم و رفتیم بیرون و با هم کوک رو توی استخر هول دادیم
【。_。】 The end 【。_。】
۸۰.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.