رویای تو (پارت۱)
من مین هو هستم یه پسر ۱۸ساله از کره جنوبی.
کل دنیا از من بدش میاد کسیم که معلوم نیس چمه از حرف زدن با ادما بدم میاد ولی حیووناتو دوست دارم و یه گربه دارم خب اینجا همه چی رویاییه ولی من از هیچی خوشم نمیاد اینطوری که همه تو یه مودن و من فقط بهشون نگاه میکنم میخوام داستانمو از یه صبح تویه زمستون شروع کنم
ساعت ۷ صبح از خواب بلند شدم و کفش بوشیدم بعد گوشیمو برداشتم یه اهنگ رو پلی کردم و با هدفن به سمت مغازه رفتم.
مامانم.مین هو دوباره اومدی از مغازه چی برداری
مین هو.بستی
مامان.تو نه تنها بی خاصیتی بلکه داری اینا رو مفتی میخوری یکم کار کن با کسیم دوست نیستی فردا با بری سر کلاس ولی بازم واست مهم نیست
حرفای مامانم تموم شد یه بستنی برداشتمو رفتم خونه سمت تختم و روش دراز کشیدم
چشامو بستم و صدای گریه ی یکیو حس کردم وقتی چشمو باز کردم دیدم روی یه ساختمونم و یه دختر نشسته و داره گریه میکنه میخواستم برمن نزدیکش که از خواب پریدم وقتی چشامو باز کردم یه حس عجیبی داشتم انگار اونو یه جا دیدم
'فردا صبح'
از خواب پا شدم و مسواک زدم لباسامو پوشیدم دیر شده بود یکم رامیون برداشتم تا تو مدرسه بخورم با رسیدنم داخل دانشگاه زنگ به صدا در اومد
وارد کلاس شدم خداروشکر معلم نیومده بود سر جام نشستم و هدفونم رو روشن کردم بعد چند دقیقه دبیر علوم اومد دبیر علوم .سلام بچه ها امید وارم خوب باشید امروز یه همکلاسی جدید داریم کیم سه کیونگ باهاش خوب باشید برو بشین کتابتون صفحه ی ۱۲۵ رو باز کنید
یه لحظه به صورت هکلاسیه جدیدمون نگاه کردم یه جورایی اشنا میزد.
بعد ۲۰ دقیقه زنگ خورد من واس خودم نشستمو مانگا خوندم که یهو دوباره خوابم برد دوباره همون جایه قبلی بودم و بازم اون دختره اونجا بود لباس دانشگاهمون رو پوشیده بود و بهم با خنده ی معصومانه سلام کرد...
○○○○○○○
۱۰تا لایک کن پارت بعدی رو میزارم
کل دنیا از من بدش میاد کسیم که معلوم نیس چمه از حرف زدن با ادما بدم میاد ولی حیووناتو دوست دارم و یه گربه دارم خب اینجا همه چی رویاییه ولی من از هیچی خوشم نمیاد اینطوری که همه تو یه مودن و من فقط بهشون نگاه میکنم میخوام داستانمو از یه صبح تویه زمستون شروع کنم
ساعت ۷ صبح از خواب بلند شدم و کفش بوشیدم بعد گوشیمو برداشتم یه اهنگ رو پلی کردم و با هدفن به سمت مغازه رفتم.
مامانم.مین هو دوباره اومدی از مغازه چی برداری
مین هو.بستی
مامان.تو نه تنها بی خاصیتی بلکه داری اینا رو مفتی میخوری یکم کار کن با کسیم دوست نیستی فردا با بری سر کلاس ولی بازم واست مهم نیست
حرفای مامانم تموم شد یه بستنی برداشتمو رفتم خونه سمت تختم و روش دراز کشیدم
چشامو بستم و صدای گریه ی یکیو حس کردم وقتی چشمو باز کردم دیدم روی یه ساختمونم و یه دختر نشسته و داره گریه میکنه میخواستم برمن نزدیکش که از خواب پریدم وقتی چشامو باز کردم یه حس عجیبی داشتم انگار اونو یه جا دیدم
'فردا صبح'
از خواب پا شدم و مسواک زدم لباسامو پوشیدم دیر شده بود یکم رامیون برداشتم تا تو مدرسه بخورم با رسیدنم داخل دانشگاه زنگ به صدا در اومد
وارد کلاس شدم خداروشکر معلم نیومده بود سر جام نشستم و هدفونم رو روشن کردم بعد چند دقیقه دبیر علوم اومد دبیر علوم .سلام بچه ها امید وارم خوب باشید امروز یه همکلاسی جدید داریم کیم سه کیونگ باهاش خوب باشید برو بشین کتابتون صفحه ی ۱۲۵ رو باز کنید
یه لحظه به صورت هکلاسیه جدیدمون نگاه کردم یه جورایی اشنا میزد.
بعد ۲۰ دقیقه زنگ خورد من واس خودم نشستمو مانگا خوندم که یهو دوباره خوابم برد دوباره همون جایه قبلی بودم و بازم اون دختره اونجا بود لباس دانشگاهمون رو پوشیده بود و بهم با خنده ی معصومانه سلام کرد...
○○○○○○○
۱۰تا لایک کن پارت بعدی رو میزارم
۲۷.۸k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.