کوک من p10
خب بریم سراغ میا و تهیونگ
وی :ببخشید ... اممم خب راستش شما خیلی خوشگلن
میا نزدیک بود سکته ی قبلی کنه و ضربان قلبش خیلی بالا رفته بود که وی گفت
وی:حالتون خوبه خیلی ضربان قلبتون بالا رفته
میا چون ات بهش گفت که بهشون نگه ارمیه
میا گفت
میا: خب من وقتایی که عاشق میشم قلبم اینطوری میشه
وی که فکر کرد میا عاشق کوک شده گفت
وی: عاشق کی شدی(باناراحتی)
میا : خب راستش عاشق ...تو شُدَ....
وی نذاشت حرفشو کامل کنه و لب.شو گذاشت رو ل.ب میا و میا هم تو شک بود هم همکاری میکرد که یهو ات و کوک از راه رسیدنو با این صحنه مواجه شدند
ات :میاااااا؟
کوک:تهیونگگگگ؟
میا و تهیونگ از هم جدا شدند
ات و کوک هم از عصبانیت هم از خوشحالی هم از خجالتی نمیدونستن چیکار کنن پس کوک سریع دو تا بستنی از تو پلاستیک در آورد و انداخت سمت میا و تهیونگ و گفت
کوک: خوش بگذره
و بعد کوک دست ات رو گرفت و برد بیرون اتاق
ات و کوک از خجالت داشتن آب میشدن
که کوک گفت
کوک: اممم خب ات تو و میا تو یه خونه هستین
ات : اره .....چرا؟
کوک: خب معلومه دو تا مرغ عشقامون تو یه نگاه عاشق شدن پس بیا به هم برسونیمشون
ات: چطوری؟
کوک: خب بگو تهیونگ پیش میا تو بیمارستان باشه و تو هم امشب خونه من... بخواب(کوک عزیزم بهونه نیار بهش بگو بیا خونمون)
ات: خب راستش من مشکلی ندارم کوک:خب بیا بریم
ات: چی الان ... الان که هنوز ساعت .. وایسا ببینم ....ساعت چنده؟
کوک:۱۱
ات: چیییییییی انقدر زود گذشتتتتتتتت
کوک: خب آره
ات : خب بیا بریم یه خداحافظی کنیم بیایم
کوک: باش
کوک و ات رفتن دم در و صدایی نیومد ولی کوک گفت
کوک: بیا در بزنیم بریم تو وگرنه بی خبر مزاحمشون نشیم که ببینیم یو دارن.....(اروم)
ات: باشه باشه (اروم)
ات در زد و میا گفت
میا:بیاین تو
ات و کوک رفتن تو و گفتند
ات: ما داریم میریم میا
میا: خب پس کی پیشم بمونه
کوک: خب تهیونگ هست
میا و تهیونگ نگاهی به هم کردنو گفتن
میا و تهیونگ هم زمان: باشه
به زبان نویسنده......
ات و کوک زدن زیر خنده و با هم رفتن بیرون ، سوار ماشین شدن و رفتن به سمت عمارت کوک
، کوک و ات پیاده شدن که ات گفت
ات:وای لباسام یادم رفت
کوک: اشکال ندارد از لباسهای من بپوش
کوک ویو
یکم خوشحال بودم چون ات بی تی اس رو نمیشناسه
....................
ات و کوک رفتن تو ، جونگ کوک گفت
کوک: اجومااااااا(با کمی داد)
اجوما : جانم پسرم
کوک : اتاق مهمون رو به ات نشون بده
اجوما: باشه پسرم ، عزیزم بیا دنبالم
ات: باش
ات رفت دنبال اجوما و رسید به یه اتاق خوشگل و از اجوما تشکر کرد .........
ات رفت خودشو رو تخت انداخت
بعد چند دقیقه بلند شد و رفت به کوک گفت
ات: کوک میشه لطفا بهم یه دست بلیز شلوار بدی
کوک: حتما وایسا الان میام
...
کوک با یه دست بلیز شلوار اومد و به ات داد و گفت
کوک:...............
ادامه دارد💕
وی :ببخشید ... اممم خب راستش شما خیلی خوشگلن
میا نزدیک بود سکته ی قبلی کنه و ضربان قلبش خیلی بالا رفته بود که وی گفت
وی:حالتون خوبه خیلی ضربان قلبتون بالا رفته
میا چون ات بهش گفت که بهشون نگه ارمیه
میا گفت
میا: خب من وقتایی که عاشق میشم قلبم اینطوری میشه
وی که فکر کرد میا عاشق کوک شده گفت
وی: عاشق کی شدی(باناراحتی)
میا : خب راستش عاشق ...تو شُدَ....
وی نذاشت حرفشو کامل کنه و لب.شو گذاشت رو ل.ب میا و میا هم تو شک بود هم همکاری میکرد که یهو ات و کوک از راه رسیدنو با این صحنه مواجه شدند
ات :میاااااا؟
کوک:تهیونگگگگ؟
میا و تهیونگ از هم جدا شدند
ات و کوک هم از عصبانیت هم از خوشحالی هم از خجالتی نمیدونستن چیکار کنن پس کوک سریع دو تا بستنی از تو پلاستیک در آورد و انداخت سمت میا و تهیونگ و گفت
کوک: خوش بگذره
و بعد کوک دست ات رو گرفت و برد بیرون اتاق
ات و کوک از خجالت داشتن آب میشدن
که کوک گفت
کوک: اممم خب ات تو و میا تو یه خونه هستین
ات : اره .....چرا؟
کوک: خب معلومه دو تا مرغ عشقامون تو یه نگاه عاشق شدن پس بیا به هم برسونیمشون
ات: چطوری؟
کوک: خب بگو تهیونگ پیش میا تو بیمارستان باشه و تو هم امشب خونه من... بخواب(کوک عزیزم بهونه نیار بهش بگو بیا خونمون)
ات: خب راستش من مشکلی ندارم کوک:خب بیا بریم
ات: چی الان ... الان که هنوز ساعت .. وایسا ببینم ....ساعت چنده؟
کوک:۱۱
ات: چیییییییی انقدر زود گذشتتتتتتتت
کوک: خب آره
ات : خب بیا بریم یه خداحافظی کنیم بیایم
کوک: باش
کوک و ات رفتن دم در و صدایی نیومد ولی کوک گفت
کوک: بیا در بزنیم بریم تو وگرنه بی خبر مزاحمشون نشیم که ببینیم یو دارن.....(اروم)
ات: باشه باشه (اروم)
ات در زد و میا گفت
میا:بیاین تو
ات و کوک رفتن تو و گفتند
ات: ما داریم میریم میا
میا: خب پس کی پیشم بمونه
کوک: خب تهیونگ هست
میا و تهیونگ نگاهی به هم کردنو گفتن
میا و تهیونگ هم زمان: باشه
به زبان نویسنده......
ات و کوک زدن زیر خنده و با هم رفتن بیرون ، سوار ماشین شدن و رفتن به سمت عمارت کوک
، کوک و ات پیاده شدن که ات گفت
ات:وای لباسام یادم رفت
کوک: اشکال ندارد از لباسهای من بپوش
کوک ویو
یکم خوشحال بودم چون ات بی تی اس رو نمیشناسه
....................
ات و کوک رفتن تو ، جونگ کوک گفت
کوک: اجومااااااا(با کمی داد)
اجوما : جانم پسرم
کوک : اتاق مهمون رو به ات نشون بده
اجوما: باشه پسرم ، عزیزم بیا دنبالم
ات: باش
ات رفت دنبال اجوما و رسید به یه اتاق خوشگل و از اجوما تشکر کرد .........
ات رفت خودشو رو تخت انداخت
بعد چند دقیقه بلند شد و رفت به کوک گفت
ات: کوک میشه لطفا بهم یه دست بلیز شلوار بدی
کوک: حتما وایسا الان میام
...
کوک با یه دست بلیز شلوار اومد و به ات داد و گفت
کوک:...............
ادامه دارد💕
۳.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.