خواهر گمشده *
پارت ۹
ویو کیوسا*
نه.. نه... مامانننننن... نه ..
یهو از خواب بیدار میشه*نفس نفس زدن*
نه... ما... مامان... نه... اونی.. چان ... اشک تو چشماش جمع میشه*
اون نباید اینجا... آخ...(رو زمین میوفته)
پرستار: فرمانده ... شما نباید تکون بخورید زخمتون هنوز بسته نشده
کیوسا : خفه شو... اینا رو از بدن من در بیار
پرستار :و.. ولی .. فرمانده ...
کیوسا: اه ولم کن... (از تخت و سرم ها جدا میشه لباس هاشو میپوشه و میره بیرون موهاشو بالا گوجه ای میبنده و میره سمت در .. که یه لحظه .)
کجا کجا خانوم خانوما
کیوسا : به توچه ...
اوم داری میری کمک برادرت ..
کیوسا: بازم میگم فوضولی تو زیر دستی باید فرمان های من رو اطاعت کنی نه اینکه دخالت کنی برای بار هزاروم -_-
خیلی خوب عزیزم... فعلا
کیوسا: برو به جهنم-_-
ویو باجی *
خوب .. درمورد خواهرم بگو
کازوعه:خوب...اون درس مثل خواهر بزرگم بود ولی خیلی درد میکشید پدرت هر بار حتی چیزی که بهش ربط نداش اونو شکنجه میداد کیوسا استوره ی من بود .. اون واقعا قوی بود حتی بدترین شکنجه که باعث شد تیکه ای از موهاش سفید بشه ولی بازم ادامه میداد شما دوتا خیلی شکل هم هستید .... جفتتون موها و چشماتون شکل هم (اشکای باجی سرازیر میشه ).. گریه نکن تو تنها دل خوشی کیوسا بودی پس ناراحت نکن وگرنه اونم ناراحت میشه و... و اینکه... باجی ... سان..
باجی:.. چیه .. گریه*
کازوعه: من.. من... باید یه چیزی بهتون بگم ..من.. درمورد ... م..
زینگ* در خونه رو میزنن *
باجی: ها؟ کیه؟
کازوتورا: منم باجی ... میشه بیام تو ...
باجی: بیا ..
کازوعه: هعپ...
کازوتورا: خوب به کجا رسیدی باجی چه تصمیمی گرفتی ؟
باجی: امشب خودمون سه تا میریم..
کازوعه :چیی؟
کازوتورا:چرا ؟
باجی : نمیخوام پای بقیه بچه ها هم گیر کنه ریسکش سخته ولی امشب بدون مایکی و بقیه بچه ها میریم ..
کازوعه: و.. ولی... ولی اونا خیلی قوین ..
کازوتورا: هرتصمیمی بگیری تل آخرش باهاتم باجی : ممنون ...
کازوعه: هوف خیلی خوب .. شما دوتا مغزتون تاب داره کشته میشینیم
باجی:هه .. عمرا ... اون نمیتونه منو بکشه اون دنبال منه .. امشب ساعت ۱۱ میریم اونجا و تو کازوعه ... امیدوارم مبارزه بلد باشی چون من باید از خودم دفاع کنم
کازوعه:پوفف برو بابا ... من خودم بلدم دفاع کنم
باجی: خوبه ... خوب دیگه ..
کازوعه:اا.. من میرم باید به کارام برسم
باجی و کازوتورا : باشه
کازوعه: شب میبینمتون ..
******************
پارت بعد جنگ آغاز میشه ..
وحالا بگید ببینم کسی که با کیوسا حرف زد کی بود ؟
و کازوعه چیرو میخواست به باجی بگه نشد؟
راستی نظر هم بدید شرمنده دیر پارت گذاشتم★★★★
ویو کیوسا*
نه.. نه... مامانننننن... نه ..
یهو از خواب بیدار میشه*نفس نفس زدن*
نه... ما... مامان... نه... اونی.. چان ... اشک تو چشماش جمع میشه*
اون نباید اینجا... آخ...(رو زمین میوفته)
پرستار: فرمانده ... شما نباید تکون بخورید زخمتون هنوز بسته نشده
کیوسا : خفه شو... اینا رو از بدن من در بیار
پرستار :و.. ولی .. فرمانده ...
کیوسا: اه ولم کن... (از تخت و سرم ها جدا میشه لباس هاشو میپوشه و میره بیرون موهاشو بالا گوجه ای میبنده و میره سمت در .. که یه لحظه .)
کجا کجا خانوم خانوما
کیوسا : به توچه ...
اوم داری میری کمک برادرت ..
کیوسا: بازم میگم فوضولی تو زیر دستی باید فرمان های من رو اطاعت کنی نه اینکه دخالت کنی برای بار هزاروم -_-
خیلی خوب عزیزم... فعلا
کیوسا: برو به جهنم-_-
ویو باجی *
خوب .. درمورد خواهرم بگو
کازوعه:خوب...اون درس مثل خواهر بزرگم بود ولی خیلی درد میکشید پدرت هر بار حتی چیزی که بهش ربط نداش اونو شکنجه میداد کیوسا استوره ی من بود .. اون واقعا قوی بود حتی بدترین شکنجه که باعث شد تیکه ای از موهاش سفید بشه ولی بازم ادامه میداد شما دوتا خیلی شکل هم هستید .... جفتتون موها و چشماتون شکل هم (اشکای باجی سرازیر میشه ).. گریه نکن تو تنها دل خوشی کیوسا بودی پس ناراحت نکن وگرنه اونم ناراحت میشه و... و اینکه... باجی ... سان..
باجی:.. چیه .. گریه*
کازوعه: من.. من... باید یه چیزی بهتون بگم ..من.. درمورد ... م..
زینگ* در خونه رو میزنن *
باجی: ها؟ کیه؟
کازوتورا: منم باجی ... میشه بیام تو ...
باجی: بیا ..
کازوعه: هعپ...
کازوتورا: خوب به کجا رسیدی باجی چه تصمیمی گرفتی ؟
باجی: امشب خودمون سه تا میریم..
کازوعه :چیی؟
کازوتورا:چرا ؟
باجی : نمیخوام پای بقیه بچه ها هم گیر کنه ریسکش سخته ولی امشب بدون مایکی و بقیه بچه ها میریم ..
کازوعه: و.. ولی... ولی اونا خیلی قوین ..
کازوتورا: هرتصمیمی بگیری تل آخرش باهاتم باجی : ممنون ...
کازوعه: هوف خیلی خوب .. شما دوتا مغزتون تاب داره کشته میشینیم
باجی:هه .. عمرا ... اون نمیتونه منو بکشه اون دنبال منه .. امشب ساعت ۱۱ میریم اونجا و تو کازوعه ... امیدوارم مبارزه بلد باشی چون من باید از خودم دفاع کنم
کازوعه:پوفف برو بابا ... من خودم بلدم دفاع کنم
باجی: خوبه ... خوب دیگه ..
کازوعه:اا.. من میرم باید به کارام برسم
باجی و کازوتورا : باشه
کازوعه: شب میبینمتون ..
******************
پارت بعد جنگ آغاز میشه ..
وحالا بگید ببینم کسی که با کیوسا حرف زد کی بود ؟
و کازوعه چیرو میخواست به باجی بگه نشد؟
راستی نظر هم بدید شرمنده دیر پارت گذاشتم★★★★
۳.۵k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.