힘든 사랑☃💞
힘든 사랑☃💞
P~۱۰
فردا:
مدرسه:
ویو یونجی:
هوف حوصلم سر رفته کی این زنگ تموم میشه *صدا زنگ اومد*
تفریح:
کوک:خب الان برو بهش بگو اگه وقت داره امروز بیاد باهات بیرون
جیمین:جواب میده دیگه!؟
کوک:خب برو
جیمین:باش
جیمین:یونجی
یونجی:بله!؟
جیمین:امروز وقت داری؟
یونجی:اره چطور!؟
جیمین:میای بریم بیرون
یونجی:؟؟؟؟؟؟؟؟
جیمین:همینجوری حالا میای
یونجی:امم......اوکه
جیمین:پس من میام دنبالت
یونجی:اوک ساعت چند
جیمین:۴:۰۰
یونجی:اوک*جیمین رف*
یانگ هی:عررررررررر(چرا خندم گرف😐)
یونجی:خفه
یانگ هی:😍وای خداااااااا
یونجی:چته
یانگ هی:هیچ هیچ ولش بریم تو کلاس دیر میشه
ساعت ۴:۰۰:
ویو جیمین:
وقت قرارمون بود اماده شدم*اسلاید دو* و رفتم پایین
م.ج:جایی میری!؟
جیمین:سره قرار بای*رفت*
پ.ج:یکی رو پیدا کرد
م.ج:از رفتاراش معلومه
بعد رفت و سویچ رو برداشتم و سوار ماشین و حرکت کردم و رسیدم بوق زدم که اومد سوار شد
ویو یونجی:
نزدیکار قرار بود تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم و ارایش ساده ای کردم و موهامو شونه کردم و یه لباس پوشیدم*اسلاید سه* که صدا بوق اومد رفتم و سوار شدم و حرکت کردیم
جیمین:خوشگل شدی😊
یونجی:مرسی توهو خوشتیپ شدی^^
جیمین:نه به داخل مدرسه ن الان
یونجی:موافقم(/^▽^)/*رسیدن و رفتن تو کافه سفارش دادن و یکم درمورد هم حرف زدن (هنو اعتراف نکردین.( ಠ ͜ʖಠ)) و بعد رفتیم دمه ساحل*(چرا همیشه لبه ساحل اعتراف میکنین (° ͜ʖ °))
جیمین:یونجی
یونجی:جیمین
جیمین: تو اول بگو
یونجی:تو.....باشه
یونجی:خب.....راستش من..... دو......دوست .........دارم*تیکه تیکه میگه*
جیمین: در زهنش:°کرمم گرفته بزا اذیتش کنم°خب من.....دوست ندارم
یونجی:*با چشم های اشکی اینجوری🥺 گف خیلی خب وبلند شو با بغض و داشت میرفت که جیمین دستشو گرفت و کشید تو بغلش و لباشو گذاشت رو لباش*
۲مین بعد:
جدا شدن:
جیمین:من دوست ندارم چون عاشقتم
یونجی:*دوباره یونجی لباشو گذاشت رو لبای جیمین و همو بوسیدن و جداشدن**خنده و چشای اشکی*
جیمین:*خنده* گریه نکن چشای خوشگلت سرخ میشن و پف میکنند*اشکاشو پاک کرد *
یونجی:😄
جیمین: چرا میخندی
یونجی:هیچی ولی هنوز نمیدونم چطور باهم دعوا میکردیم و.... ولی عاشق هم شدیم
جیمین:عشق همینجوریه
یونجی:میدونم اونا میدونن ما باهمیم بیا بهشون بگیم باهم نیستیم تا یه مدت
جیمین:چرا
یونجی:همینجوری^^
جیمین:باشه....او هوا تاریک شده باید بریم خونه
یونجی: موافقم هوففففف
جیمین:چیزی شده بهم بگو
یونجی:از امروز یانگ هی نمیاد پیشم و تا مامان بابام بیان هنو یه ماه مونده اون عمارت خیلی ترسناکه شبا
جیمین:چرا نمیاد ؟
یونجی:...........
یه پارت دیگه داره اپ میشه بیشتر جا نشد
#نفر_بعدی_درکار_نیست:
#ما_کیپاپرا_متحدیم
P~۱۰
فردا:
مدرسه:
ویو یونجی:
هوف حوصلم سر رفته کی این زنگ تموم میشه *صدا زنگ اومد*
تفریح:
کوک:خب الان برو بهش بگو اگه وقت داره امروز بیاد باهات بیرون
جیمین:جواب میده دیگه!؟
کوک:خب برو
جیمین:باش
جیمین:یونجی
یونجی:بله!؟
جیمین:امروز وقت داری؟
یونجی:اره چطور!؟
جیمین:میای بریم بیرون
یونجی:؟؟؟؟؟؟؟؟
جیمین:همینجوری حالا میای
یونجی:امم......اوکه
جیمین:پس من میام دنبالت
یونجی:اوک ساعت چند
جیمین:۴:۰۰
یونجی:اوک*جیمین رف*
یانگ هی:عررررررررر(چرا خندم گرف😐)
یونجی:خفه
یانگ هی:😍وای خداااااااا
یونجی:چته
یانگ هی:هیچ هیچ ولش بریم تو کلاس دیر میشه
ساعت ۴:۰۰:
ویو جیمین:
وقت قرارمون بود اماده شدم*اسلاید دو* و رفتم پایین
م.ج:جایی میری!؟
جیمین:سره قرار بای*رفت*
پ.ج:یکی رو پیدا کرد
م.ج:از رفتاراش معلومه
بعد رفت و سویچ رو برداشتم و سوار ماشین و حرکت کردم و رسیدم بوق زدم که اومد سوار شد
ویو یونجی:
نزدیکار قرار بود تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم و ارایش ساده ای کردم و موهامو شونه کردم و یه لباس پوشیدم*اسلاید سه* که صدا بوق اومد رفتم و سوار شدم و حرکت کردیم
جیمین:خوشگل شدی😊
یونجی:مرسی توهو خوشتیپ شدی^^
جیمین:نه به داخل مدرسه ن الان
یونجی:موافقم(/^▽^)/*رسیدن و رفتن تو کافه سفارش دادن و یکم درمورد هم حرف زدن (هنو اعتراف نکردین.( ಠ ͜ʖಠ)) و بعد رفتیم دمه ساحل*(چرا همیشه لبه ساحل اعتراف میکنین (° ͜ʖ °))
جیمین:یونجی
یونجی:جیمین
جیمین: تو اول بگو
یونجی:تو.....باشه
یونجی:خب.....راستش من..... دو......دوست .........دارم*تیکه تیکه میگه*
جیمین: در زهنش:°کرمم گرفته بزا اذیتش کنم°خب من.....دوست ندارم
یونجی:*با چشم های اشکی اینجوری🥺 گف خیلی خب وبلند شو با بغض و داشت میرفت که جیمین دستشو گرفت و کشید تو بغلش و لباشو گذاشت رو لباش*
۲مین بعد:
جدا شدن:
جیمین:من دوست ندارم چون عاشقتم
یونجی:*دوباره یونجی لباشو گذاشت رو لبای جیمین و همو بوسیدن و جداشدن**خنده و چشای اشکی*
جیمین:*خنده* گریه نکن چشای خوشگلت سرخ میشن و پف میکنند*اشکاشو پاک کرد *
یونجی:😄
جیمین: چرا میخندی
یونجی:هیچی ولی هنوز نمیدونم چطور باهم دعوا میکردیم و.... ولی عاشق هم شدیم
جیمین:عشق همینجوریه
یونجی:میدونم اونا میدونن ما باهمیم بیا بهشون بگیم باهم نیستیم تا یه مدت
جیمین:چرا
یونجی:همینجوری^^
جیمین:باشه....او هوا تاریک شده باید بریم خونه
یونجی: موافقم هوففففف
جیمین:چیزی شده بهم بگو
یونجی:از امروز یانگ هی نمیاد پیشم و تا مامان بابام بیان هنو یه ماه مونده اون عمارت خیلی ترسناکه شبا
جیمین:چرا نمیاد ؟
یونجی:...........
یه پارت دیگه داره اپ میشه بیشتر جا نشد
#نفر_بعدی_درکار_نیست:
#ما_کیپاپرا_متحدیم
۴.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.