part 6
part 6
منتظرش نشست تا اومد و باهم شروع به خوردن غذا کردن.
بعد تموم شدنش جیمین توی چشمهاش نگاه کرد و گفت : باید بریم جایی.
هه این نگاهش کرد و گفت : کجا؟
- میفهمی. فقط لباسی که برات آماده کردم رو بپوش و ساعت 6 منتظرم باش بابت غذا هم ممنون.
- باشه... مراقب خودت باش.
جیمین سری تکون داد و از خونه خارج شد.
هه این رفت توی اتاق و لباس رو نگاه کرد.
رفت حموم و بعد از نیم ساعت اومد بیرون... روتین پوستی اش رو انجام داد و به ساعت نگاه کرد؛ ساعت چهار و نیم رو نشون میداد.
یک میکاپ ساده انجام داد و لباسش رو پوشید... موهاش رو باز گزاشت و رفت بیرون منتظر جیمین نشست روی مبل.
صدای زنگ در اومد. بلند شد و در رو باز کرد و به جیمین نگاهی انداخت... سلام داد و گفت : حالا میگی قراره کجا بریم.
- قراره بریم به مهمانی شرکت ها.
- اها پس بریم.
- بریم.
هه این لبخندی زد و توی دلش گفت : " جدیدا رابطم باهاش خوب شده حتما بهترم میشه. "
رسیدن و باهم وارد شدن...
حمایت فراموش نشه ❤️😘
منتظرش نشست تا اومد و باهم شروع به خوردن غذا کردن.
بعد تموم شدنش جیمین توی چشمهاش نگاه کرد و گفت : باید بریم جایی.
هه این نگاهش کرد و گفت : کجا؟
- میفهمی. فقط لباسی که برات آماده کردم رو بپوش و ساعت 6 منتظرم باش بابت غذا هم ممنون.
- باشه... مراقب خودت باش.
جیمین سری تکون داد و از خونه خارج شد.
هه این رفت توی اتاق و لباس رو نگاه کرد.
رفت حموم و بعد از نیم ساعت اومد بیرون... روتین پوستی اش رو انجام داد و به ساعت نگاه کرد؛ ساعت چهار و نیم رو نشون میداد.
یک میکاپ ساده انجام داد و لباسش رو پوشید... موهاش رو باز گزاشت و رفت بیرون منتظر جیمین نشست روی مبل.
صدای زنگ در اومد. بلند شد و در رو باز کرد و به جیمین نگاهی انداخت... سلام داد و گفت : حالا میگی قراره کجا بریم.
- قراره بریم به مهمانی شرکت ها.
- اها پس بریم.
- بریم.
هه این لبخندی زد و توی دلش گفت : " جدیدا رابطم باهاش خوب شده حتما بهترم میشه. "
رسیدن و باهم وارد شدن...
حمایت فراموش نشه ❤️😘
۴.۵k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.