ژنرال مو شکلاتی پارت ۲۱
سلام جهت یادآوری علامت ها + چویا _ دازای / گین ×ریو €لوسی £یوسانو ^ کیوکا = ساکورا @ هیگوچی ÷آتسوشی * علامت اینکه یکی داره با خودش صحبت می کنه
__________________
☆فلش به جلو شهربازی
= مامان می شه برام بستنی بخری /منم پشمک می خوام مامان + باشه حتما ریو پسرم تو چی می خوای × من چیزی نمی خوام +اوم پس برات بستنی شکلاتی بگیرم؟ ×*اخ جون بستنی شکلاتی مورد علاقه ی منه .... ولی مامان کلی کار می کنه تا پول در بیاره نباید الکی خرج کنه +ریو پسرم بگو دیگه اذیت نکن مامان نارحت می شه ها هرچی خوشحالت می کنه بگو تا برات بخرم باشه عزیزم( = و / باهم) مامان ما چی + شما هم همینطور دخترای حسود من @ چویا ببین اون لوسی نیست اونجا + چرا خودشه @ من می رم پیش لوسی تو هم با بچه ها برید خرید و بازی کنید باشه + باشه مراقب باشید
☆پیش لوسی و هیگوچی
@ خب من اومدم € بد نشد چویا رو پیچوندی یه جورایی حواست هست @ نه نپیچوندم چویا باید یه مدت با بچه هاتنها باشه تا متوجه بشه چقدر بچه ها دوسش دارن € اون پسر امگا خیلی به خودش سخت می گیره ولی مامان کوچولو بی نظیر و فداکاریه @درسته به چویا پیام دادم با تو می رم گردش € خب حالا کجا بریم @ خونه € مگه نگفتی گردش @ به چویا گفتم وگرنه قراره بریم خونه € هی.....
☆سمت چویا و بچه ها
+ خب بچه ها هیگوچی سان پیام داده که با لوسی سان رفته گردش پس خودمون چهارتا قراره خوش بگذرونیم حالا همینجا وایسید می رم بستنی و پشمک بگیرم
/ هورا = اخ جون × باشه
چویا به سمت یه مغازه می ره +* خب فکر کنم ساکورا از توت فرنگی ریو از شکلاتی و گین از وانیلی خوشش بیاد امید وارم اینطوری باشه ....... سه تا بستنی با سه تا پشمک گرفتم رفتم پیش بچه ها + بیاد بریم اونجا رو نیمکت بشینیم * بستنی ها رو دستشون دادم یکی یکی بقلشون کردم و رو نیمکت گذاشتم خودمم وسطشون نشستم + خوب بخورید /آخ جون من وانیلی دوس دارم = منم توت فرنگی ×شکلاتی از همه بهتره ... مامان تو چرا نمی خوری + شما بخورید من نگاهتون می کنم ( ریو تو یه حرکت سریع با زانو هاش رو پای چویا نشست قاشق رو پر بستنی کرد و تو دهن چویا گذاشت ×تو هم باید بخوری مامان (گین مشخص بود حسودیش شده چرا مامانش فقط تز بستنی برادرش خورده سریع خودش رو جلوکشید ) / بستنی شکلاتی خوب نیست مامان باید بستنی وانیلی بخوری (سریع اونم تو دهن چویا بستنی گذاشت و چویا نمی دونست باید چی کار کنه این حجم از محبتی که بچه هاش بهش داشتن خیلی زیاد بود) = برید کنار من بزرگ ترم می گم مامان باید از توت فرنگی خوشش بیاد (بستنی رو تو دهن مامانش گذاشت چویا هم با عشقی که تو قلبش سریز شده بود از بستنی توت فرنگی هم یک قاشق خورد) = مامان توت فرنگی رو بیشتر دوست داری درسته +من ...من همشون رو دوست دارم عروسک های من ولی بیشتر از هرچیزی تو این دنیا شما رو دوست دارم حالا زود باشید باقی بستنی رو بخورید که داره آب می شه (گفت و با لذت مشغول نگاه کردن به بستنی خوردن بچه ها شد و بعدشم چهار نفری پشمک خوردن البته که چویا باز گفت نمی خوره ولی بچه ها هی تیکه تیکه از پشمک های خودشون داخل دهن چویا می زاشتن اون روز به چویا و بچه ها خیلی خوش گذشت و چویا از نگاه های گین و ریو متوجه شد که باید برای تولد دوقلو ها که دو روز دیگه بود چی بگیره با اینکه نه گین و نه ریو چیزی به زبون نیاورده بودن ولی از نگاهشون مشخص بود که چقدر گین از اون عروسک خرگوش و ریو از اون ماشین مشکی کوچیک خوششون اومده پنج ماه پیش برای تولد ساکورا از همین مغازه یک خرس عروسکی براش خریده بودو حالا هم باید هدیه ی ریو وگین رو از همینجا می خرید وقتی به خونه رسیدن ریو درحالی که با یک دستش چشمهای خواب آلودش رو می مالید با دست دیگه شلوار چویا رو گرفته بود و ساکورا و گین تو بقل چویا خواب بودن چویا به ریو هم پیشنهاد داده بود تو بقلش بخوابه ولی پسرش لجباز تر از این حرف ها بود وقتی هیگوچی در رو براشون باز کرد بچه ها سریع رو تخت خوابشون برد چویا همنطور که خواب بودن لباساشون رو با لباس راحتی عوض کرد اونا رو توتخت گذاشت روشون رو کشید پیشونیشون رو بوسید و پیش هیگوچی رفت + مامان امروز خیلی خوش گذشت باید می دیدی بچه ها دعوا می کردن که من باید از طعم بستنی که هر کدوم دوست دارن خوشم بیاد و... کلا امروز بی نظیر بود @ چویا آروم الان بیدارشون می کنی + ببخشید @ چویا یه خبری شنیدم از... از دازای اوسامو +چ.......چی
______________ جای حساس تموم کردم 😁
__________________
☆فلش به جلو شهربازی
= مامان می شه برام بستنی بخری /منم پشمک می خوام مامان + باشه حتما ریو پسرم تو چی می خوای × من چیزی نمی خوام +اوم پس برات بستنی شکلاتی بگیرم؟ ×*اخ جون بستنی شکلاتی مورد علاقه ی منه .... ولی مامان کلی کار می کنه تا پول در بیاره نباید الکی خرج کنه +ریو پسرم بگو دیگه اذیت نکن مامان نارحت می شه ها هرچی خوشحالت می کنه بگو تا برات بخرم باشه عزیزم( = و / باهم) مامان ما چی + شما هم همینطور دخترای حسود من @ چویا ببین اون لوسی نیست اونجا + چرا خودشه @ من می رم پیش لوسی تو هم با بچه ها برید خرید و بازی کنید باشه + باشه مراقب باشید
☆پیش لوسی و هیگوچی
@ خب من اومدم € بد نشد چویا رو پیچوندی یه جورایی حواست هست @ نه نپیچوندم چویا باید یه مدت با بچه هاتنها باشه تا متوجه بشه چقدر بچه ها دوسش دارن € اون پسر امگا خیلی به خودش سخت می گیره ولی مامان کوچولو بی نظیر و فداکاریه @درسته به چویا پیام دادم با تو می رم گردش € خب حالا کجا بریم @ خونه € مگه نگفتی گردش @ به چویا گفتم وگرنه قراره بریم خونه € هی.....
☆سمت چویا و بچه ها
+ خب بچه ها هیگوچی سان پیام داده که با لوسی سان رفته گردش پس خودمون چهارتا قراره خوش بگذرونیم حالا همینجا وایسید می رم بستنی و پشمک بگیرم
/ هورا = اخ جون × باشه
چویا به سمت یه مغازه می ره +* خب فکر کنم ساکورا از توت فرنگی ریو از شکلاتی و گین از وانیلی خوشش بیاد امید وارم اینطوری باشه ....... سه تا بستنی با سه تا پشمک گرفتم رفتم پیش بچه ها + بیاد بریم اونجا رو نیمکت بشینیم * بستنی ها رو دستشون دادم یکی یکی بقلشون کردم و رو نیمکت گذاشتم خودمم وسطشون نشستم + خوب بخورید /آخ جون من وانیلی دوس دارم = منم توت فرنگی ×شکلاتی از همه بهتره ... مامان تو چرا نمی خوری + شما بخورید من نگاهتون می کنم ( ریو تو یه حرکت سریع با زانو هاش رو پای چویا نشست قاشق رو پر بستنی کرد و تو دهن چویا گذاشت ×تو هم باید بخوری مامان (گین مشخص بود حسودیش شده چرا مامانش فقط تز بستنی برادرش خورده سریع خودش رو جلوکشید ) / بستنی شکلاتی خوب نیست مامان باید بستنی وانیلی بخوری (سریع اونم تو دهن چویا بستنی گذاشت و چویا نمی دونست باید چی کار کنه این حجم از محبتی که بچه هاش بهش داشتن خیلی زیاد بود) = برید کنار من بزرگ ترم می گم مامان باید از توت فرنگی خوشش بیاد (بستنی رو تو دهن مامانش گذاشت چویا هم با عشقی که تو قلبش سریز شده بود از بستنی توت فرنگی هم یک قاشق خورد) = مامان توت فرنگی رو بیشتر دوست داری درسته +من ...من همشون رو دوست دارم عروسک های من ولی بیشتر از هرچیزی تو این دنیا شما رو دوست دارم حالا زود باشید باقی بستنی رو بخورید که داره آب می شه (گفت و با لذت مشغول نگاه کردن به بستنی خوردن بچه ها شد و بعدشم چهار نفری پشمک خوردن البته که چویا باز گفت نمی خوره ولی بچه ها هی تیکه تیکه از پشمک های خودشون داخل دهن چویا می زاشتن اون روز به چویا و بچه ها خیلی خوش گذشت و چویا از نگاه های گین و ریو متوجه شد که باید برای تولد دوقلو ها که دو روز دیگه بود چی بگیره با اینکه نه گین و نه ریو چیزی به زبون نیاورده بودن ولی از نگاهشون مشخص بود که چقدر گین از اون عروسک خرگوش و ریو از اون ماشین مشکی کوچیک خوششون اومده پنج ماه پیش برای تولد ساکورا از همین مغازه یک خرس عروسکی براش خریده بودو حالا هم باید هدیه ی ریو وگین رو از همینجا می خرید وقتی به خونه رسیدن ریو درحالی که با یک دستش چشمهای خواب آلودش رو می مالید با دست دیگه شلوار چویا رو گرفته بود و ساکورا و گین تو بقل چویا خواب بودن چویا به ریو هم پیشنهاد داده بود تو بقلش بخوابه ولی پسرش لجباز تر از این حرف ها بود وقتی هیگوچی در رو براشون باز کرد بچه ها سریع رو تخت خوابشون برد چویا همنطور که خواب بودن لباساشون رو با لباس راحتی عوض کرد اونا رو توتخت گذاشت روشون رو کشید پیشونیشون رو بوسید و پیش هیگوچی رفت + مامان امروز خیلی خوش گذشت باید می دیدی بچه ها دعوا می کردن که من باید از طعم بستنی که هر کدوم دوست دارن خوشم بیاد و... کلا امروز بی نظیر بود @ چویا آروم الان بیدارشون می کنی + ببخشید @ چویا یه خبری شنیدم از... از دازای اوسامو +چ.......چی
______________ جای حساس تموم کردم 😁
۱.۶k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.