*پارت یازدهم*
*
بعد از خوردن شام با جونگ کوک مشغول صحب میشم که تتوی 7 پشت گوشش توجهمو جلب میکنه.
نفسم تو سینه حبس میشه
+کوک...معنیه تتوی پشت گوشت چیه؟
دستو روش میزاره
¥عاا این؟تتوی دوستیمونه هممون یکی داریم
+واقعا؟
¥هوم
$مال من رو انگشتمه
جیمین اینو میگه و کنار انگشت اشارشو نشون میده
با حال بد میپرسم
+تتوی یونگی چی؟...اون کجاست؟
$پشت پاشه
+پشت پاش؟
$آره بخام دقیق تر بگم پشت مچ پاشه
به سمت یونگی که داشت هوسوک حرف میزد رفتم
+یونگی،میشه تتوی دوستیتو نشونم بدی؟
_عاممم آره
شلوارشو خیلی کم میزنه بالا و پشت مچ پاشو نشونم میده.
به زور لبخند میزنم
+علامت باحالیه.
حالا میفهمم چرا انقد بهم نزدیک شد و هیچ خبری از بابا نبود...
سریع به سمت دستشویی میرم و هر چی خورده بودم میارم بالا
تو آینه به خودم خیره میشم
+همش کلک بود؟
کم کم از عصبانیت سرخ میشم و شقیقه ام نبض میزنه.
آلارم گوشیمو فعال میکنم که چند دقیقه دیگه زنگ بزنه.
آبی به صورتم میزنم و میرم پیش بقیه.
€هی ا.ت حالت خوبه؟
لبخند فیکی میزنم
+آره خوبم
€مطمئنی؟رنگت پریده
+خوبم تهیونگ...
با صدای زنگ گوشیم میرم تو اتاق و بعد از چند دقیقه که مثلا داشتم با گوشی حرف میزدم میام بیرون.
+عاممم بچه ها متاسفم یه مشکلی برام پیش اومده،باید برم
&کمکی از دستمون بر میاد؟
کولمو برمیدارم
+ممنونم نامجون خودم میتونم از پسش بر میام
یونگی کشیدم کنار
_هی ا.ت چی شده؟
+چیزی نیس یونگی...باید برم جایی
_کجا؟اگه بخوای من میرسونمت
+نه نیازی نیس خودم میرم
_اوکی
دلم میخواست یه سیلی محکم بهش بزنم و کلی فحش کشش کنم ولی اول باید مطمئن میشدم که خودشه...
بعد از خدافظی با بقیه سوار تاکسی میشم و به سمت باری میرم که اولین بار یونگیو دیدم...
ویو یونگی:
گوشیمو برمیدارم و به ا.ت پیام میدم
(_ا.ت رسیدی؟)
منتظر به صفحه نمایش گوشیم خیره میشم
¥یونگی میدونستی ا.ت دوست پسر داره؟
_چییی؟
¥میگم میدونستی دوست پسر داره؟
_چی داری میگی؟
¥وقتی داشت با تلفن حرف میزد خیلی خیلی اتفاقی شنیدم میگفت منم دلم برات تنگ شده
×آره جون خودت،اتفاقی
¥باور کن اتفاقی بود
_الان هرکی پشت تلفن گفت دلم برات تنگ شده یعنی دوست پسر داره؟شاید داشته با باباش حرف میزده
¥اون گفت چند وقتی میشه که هیچ ارتباطی با باباش نداشته...من که اینجوری برداشت کردم
_اینا همش بخاطر اون ذهن میرضته
¥یاااااا
_بیا این بحثو تموم کنیم باشه؟
¥اوکی
میرم تو اتاق و با ا.ت تماس میگیرم ولی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده.
_نکنه اتفاقی براش افتاده
بعد از خوردن شام با جونگ کوک مشغول صحب میشم که تتوی 7 پشت گوشش توجهمو جلب میکنه.
نفسم تو سینه حبس میشه
+کوک...معنیه تتوی پشت گوشت چیه؟
دستو روش میزاره
¥عاا این؟تتوی دوستیمونه هممون یکی داریم
+واقعا؟
¥هوم
$مال من رو انگشتمه
جیمین اینو میگه و کنار انگشت اشارشو نشون میده
با حال بد میپرسم
+تتوی یونگی چی؟...اون کجاست؟
$پشت پاشه
+پشت پاش؟
$آره بخام دقیق تر بگم پشت مچ پاشه
به سمت یونگی که داشت هوسوک حرف میزد رفتم
+یونگی،میشه تتوی دوستیتو نشونم بدی؟
_عاممم آره
شلوارشو خیلی کم میزنه بالا و پشت مچ پاشو نشونم میده.
به زور لبخند میزنم
+علامت باحالیه.
حالا میفهمم چرا انقد بهم نزدیک شد و هیچ خبری از بابا نبود...
سریع به سمت دستشویی میرم و هر چی خورده بودم میارم بالا
تو آینه به خودم خیره میشم
+همش کلک بود؟
کم کم از عصبانیت سرخ میشم و شقیقه ام نبض میزنه.
آلارم گوشیمو فعال میکنم که چند دقیقه دیگه زنگ بزنه.
آبی به صورتم میزنم و میرم پیش بقیه.
€هی ا.ت حالت خوبه؟
لبخند فیکی میزنم
+آره خوبم
€مطمئنی؟رنگت پریده
+خوبم تهیونگ...
با صدای زنگ گوشیم میرم تو اتاق و بعد از چند دقیقه که مثلا داشتم با گوشی حرف میزدم میام بیرون.
+عاممم بچه ها متاسفم یه مشکلی برام پیش اومده،باید برم
&کمکی از دستمون بر میاد؟
کولمو برمیدارم
+ممنونم نامجون خودم میتونم از پسش بر میام
یونگی کشیدم کنار
_هی ا.ت چی شده؟
+چیزی نیس یونگی...باید برم جایی
_کجا؟اگه بخوای من میرسونمت
+نه نیازی نیس خودم میرم
_اوکی
دلم میخواست یه سیلی محکم بهش بزنم و کلی فحش کشش کنم ولی اول باید مطمئن میشدم که خودشه...
بعد از خدافظی با بقیه سوار تاکسی میشم و به سمت باری میرم که اولین بار یونگیو دیدم...
ویو یونگی:
گوشیمو برمیدارم و به ا.ت پیام میدم
(_ا.ت رسیدی؟)
منتظر به صفحه نمایش گوشیم خیره میشم
¥یونگی میدونستی ا.ت دوست پسر داره؟
_چییی؟
¥میگم میدونستی دوست پسر داره؟
_چی داری میگی؟
¥وقتی داشت با تلفن حرف میزد خیلی خیلی اتفاقی شنیدم میگفت منم دلم برات تنگ شده
×آره جون خودت،اتفاقی
¥باور کن اتفاقی بود
_الان هرکی پشت تلفن گفت دلم برات تنگ شده یعنی دوست پسر داره؟شاید داشته با باباش حرف میزده
¥اون گفت چند وقتی میشه که هیچ ارتباطی با باباش نداشته...من که اینجوری برداشت کردم
_اینا همش بخاطر اون ذهن میرضته
¥یاااااا
_بیا این بحثو تموم کنیم باشه؟
¥اوکی
میرم تو اتاق و با ا.ت تماس میگیرم ولی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده.
_نکنه اتفاقی براش افتاده
۱۲.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.