ادامه پارت یازدهم the castle
با درد بدی توی گردنش از خواب بیدار شد...بر عکس شب های قبل روی زمین نبود.. روی تخت نرم خوابیده بود..
چرخی زد و وقتی با دو جفت چشم مشکی روبه رو شد رفت زیر پتو و خودشو قایم کرد..
تهیونگ: پس بیدار شدی...
جونگکوک هم با حالت کیوت و خجالتی ای گفت: اممم...اره...
تهیونگ: میشه بیای بیرون؟
جونگکوک: نه..
تهیونگ: چرا اونوقت ؟
جونگکوک: خجالت میکشم...
تهیونگ توی دلش لعنتی به کیوت بودن پسر کوچکتر داد و گفت: اگه نیای بیرون نمیتونی جنی رو ببینی.
جونگکوک با شنیدن اسم نوناش اومد بیرون و باعث خنده از ته دل پسر بزرگتر شد..
جونگکوک: نخدددد
تهیونگ در تلاش برای نگه داشتن خندیدنش شکست خورد و همونطور گفت: تو...چقدر زود... گول... میخوری فسقلی....
جونگکوک: بیا این همه درد بکشی بعد بهت بخنده...
تهیونگ تا اتفاق دیشب یادش اومد خندش رو تموم کرد و سرشو انداخت پایین..
تهیونگ: جونگکوکا... من متاسفم..خیلی زیاد..
جونگکوک که فهمید گند زده گفت: نه نه..هیونگ ببین...من خودم خواستم...پس در کل عذرخواهی نکن. حالا هم ...بیا بریم دیگه مگه امروز نونا نمیاد؟
تهیونگ: خب چرا میاد ولی یک ساعت دیگه..
جونگکوک با داد گفت: واتتتتت؟!؟ یک ساعت ؟؟! من.. باید لباس عوض کنم..اهه لباسم ندارم...
تهیونگ خنده ای به ری اکشنش کرد و گفت: بشین دو دقیقه خودم همه چیز رو اماده میکنم...
............
توی همون اتاق تاریک برای اینکه حوصلش سر نره داشت آهنگ میخوند...
جیمین:
In the name of love
In the name of love
In the name of.....
و یه دفعه ای صدای زمین خوردن یکی اومد... نمیتونست تکون بخوره ...چون شب قبل کسی به اسم مین یونگی دست و پاهاش رو با زنجیر بسته بود..
از صداش فهمید کیه....
یونگی: لعنت به زندگی ایششش خداااا من ارومم..اصلا فشار چیه ؟ دارم میرقصم
با حرفاش یاد خودم افتادم...
« - جیمینننننن
+ چته چیه؟؟
- ایش بلد نیست جواب خواهرشو درست بده خدایااا
+ بفرما دونسنگ قشنگم...
- منو هوسوک قرار میذاریم.....
+ وات د ف.اکککک ...شما دوتا به چه....
وای خدا....فشار چیه ها؟! اصلا یعنی چی من دارم قر میدم....ای خداااااااا
- بله دیگه...مامان و باباهم میدونن و اوکی دادن و نظر توهم مهم نیست اوپا ی خوشگلم..
+ از جلو چشمام خفه شو...»
دلش برای دونسنگ شیطونش تنگ شده بود... برای هیونگ مهربونش...برای جنی کوچولو... ولی فکر نکنم بتونم ببینمشون...
اینو توی ذهنش فکر کرد و سعی کرد چشماشو ببنده و بخوابه...
.............
ادامه دارد....
چرخی زد و وقتی با دو جفت چشم مشکی روبه رو شد رفت زیر پتو و خودشو قایم کرد..
تهیونگ: پس بیدار شدی...
جونگکوک هم با حالت کیوت و خجالتی ای گفت: اممم...اره...
تهیونگ: میشه بیای بیرون؟
جونگکوک: نه..
تهیونگ: چرا اونوقت ؟
جونگکوک: خجالت میکشم...
تهیونگ توی دلش لعنتی به کیوت بودن پسر کوچکتر داد و گفت: اگه نیای بیرون نمیتونی جنی رو ببینی.
جونگکوک با شنیدن اسم نوناش اومد بیرون و باعث خنده از ته دل پسر بزرگتر شد..
جونگکوک: نخدددد
تهیونگ در تلاش برای نگه داشتن خندیدنش شکست خورد و همونطور گفت: تو...چقدر زود... گول... میخوری فسقلی....
جونگکوک: بیا این همه درد بکشی بعد بهت بخنده...
تهیونگ تا اتفاق دیشب یادش اومد خندش رو تموم کرد و سرشو انداخت پایین..
تهیونگ: جونگکوکا... من متاسفم..خیلی زیاد..
جونگکوک که فهمید گند زده گفت: نه نه..هیونگ ببین...من خودم خواستم...پس در کل عذرخواهی نکن. حالا هم ...بیا بریم دیگه مگه امروز نونا نمیاد؟
تهیونگ: خب چرا میاد ولی یک ساعت دیگه..
جونگکوک با داد گفت: واتتتتت؟!؟ یک ساعت ؟؟! من.. باید لباس عوض کنم..اهه لباسم ندارم...
تهیونگ خنده ای به ری اکشنش کرد و گفت: بشین دو دقیقه خودم همه چیز رو اماده میکنم...
............
توی همون اتاق تاریک برای اینکه حوصلش سر نره داشت آهنگ میخوند...
جیمین:
In the name of love
In the name of love
In the name of.....
و یه دفعه ای صدای زمین خوردن یکی اومد... نمیتونست تکون بخوره ...چون شب قبل کسی به اسم مین یونگی دست و پاهاش رو با زنجیر بسته بود..
از صداش فهمید کیه....
یونگی: لعنت به زندگی ایششش خداااا من ارومم..اصلا فشار چیه ؟ دارم میرقصم
با حرفاش یاد خودم افتادم...
« - جیمینننننن
+ چته چیه؟؟
- ایش بلد نیست جواب خواهرشو درست بده خدایااا
+ بفرما دونسنگ قشنگم...
- منو هوسوک قرار میذاریم.....
+ وات د ف.اکککک ...شما دوتا به چه....
وای خدا....فشار چیه ها؟! اصلا یعنی چی من دارم قر میدم....ای خداااااااا
- بله دیگه...مامان و باباهم میدونن و اوکی دادن و نظر توهم مهم نیست اوپا ی خوشگلم..
+ از جلو چشمام خفه شو...»
دلش برای دونسنگ شیطونش تنگ شده بود... برای هیونگ مهربونش...برای جنی کوچولو... ولی فکر نکنم بتونم ببینمشون...
اینو توی ذهنش فکر کرد و سعی کرد چشماشو ببنده و بخوابه...
.............
ادامه دارد....
۳.۵k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.