🖤 بلک گرل 🖤 پارت ۱۴ 🩶🩶🩶🩶
🖤 بلک گرل 🖤 پارت ۱۴ 🩶🩶🩶🩶
دراکن : اونا تاکمیچتی و دوست دختره شه
( توجه کنید که اما هیناتا رو نمی شناسه همه اول با توکا آشنا و دوست میشن همه شما رو دوست دارن)
اما : تاکمیچتی دوست دخترم داره
دراکن : بله پس چی فکر کردین
توکا : تاکمیچییی( توکا در ذهن تاکمیچی همونی نیست که همیشه کتک میخوره ولی به یه لحاظی قویه دیشب دیدمش ولی خیلی بهش توجه نکرد الان شانس بهم رو کرده بهتره بیشتر در موردش بدونم آره همینه )
مایکی : توکا چان تو فکری چیزی شده
توکا : چ..چی ن..نه نه چیزی ن..نیست
دارکن : آها خب اینو هاشن دارن میرسن
تاکمیچی : سلام
دراکن : سلام اومدین
تاکمیچی: 😂
هیناتا : سلام اسم من هیناتا است
دراکن و مایکی : سلام هیناتا چان
اما : سلام
هیناتا : سلام ☺️
هیناتا رو میکنه به توکا
و توکا توی فکر در مورد دعوای امشب دارک نایت با گنگ خرس های قطبی بود برای همینم حواسش نبود
همه که قیافه ی جدی توکا رو دیدن که توی اعماق فکر بود
اما : توکا چان
توکا : ......
اما : توکااااااااا چااااااننننن
توکا : ب...بله ببخشید حواسم نبود
مایکی : توکا چان مشکلی پیش اومده امروز انگار حالت خوب نیست🫤
توکا : ن..نه من خ..خوبه خوبم 😖
هیناتا : سلام توکا چان میتونم اینجوری صدات کنم
توکا : آره راحت باش منم هینا چان صدات میکنم☺️
و ما اما رو داریم که داره حسودی میکنه 😠چون شما به هیناتا توجه کردین نه به اون
تاکمیچی نگاهشو به شو میده و چون نمیدونه که اون کی شما میگید
توکا : این برادر کوچکتر منه اسمشم شو هست
شو : سلام
اون دوتا : سلام
و شما میری توی یک کافه میشینید مایکی کنار شما میشینه دراکنم پیش مایکی اما هم پیش دراکن و اون ور شما شو هستش و کنار شو هیناتا و کنار هیناتا هم تاکمیچی
دوباره اما حسودی میکنه چون هینا از اون به تو نزدیک تره
و اینکه توی کافه چی گذشت مهم نیست چون فقط خوردین😂
کم کم داشت هوا تاریک میشد که شما گفتید
توکا: ای وای ساعتو نگاه کن من دیگه باید برم به خونه کار دارم ببخشید ولی ما دیگه میریم
مایکی : نهههه چرا اینقدر زود
دارکن : مایکی ساعتو نگاه کن اونا کار دارم ما هم باید بریم
زود خداحافظی کردین و با شو بدو بدو رفتین
در راه
توکا : شووو بدو باید زنگ بزنم به تاماکی زینگ در حال زنگ زدن
آغاز مکالمه
توکا : تاماکی افراد رو جمع کردی سرد
تاماکی : راستش فرمانده الان داشتم همین کارو انجام میدادم
توکا : خوبه منم خونه نیستم الان میرم و لباسامو میپوشم و راه میوفتیم
تاماکی : اتاعت میشود فرمانده
پایان مکالمه
شو : نه چان به موقع میرسین
توکا : آره آره بابا ما زودم نرسیم زود تمومش میکنیم ناسلامتی ما دارک نایتیم و من بلک گرلم
شو : مواظب خودت باشی ها
توکا : چشم☺️
پرش زمانی در میدان جنگ
بای 🫶😍👋
دراکن : اونا تاکمیچتی و دوست دختره شه
( توجه کنید که اما هیناتا رو نمی شناسه همه اول با توکا آشنا و دوست میشن همه شما رو دوست دارن)
اما : تاکمیچتی دوست دخترم داره
دراکن : بله پس چی فکر کردین
توکا : تاکمیچییی( توکا در ذهن تاکمیچی همونی نیست که همیشه کتک میخوره ولی به یه لحاظی قویه دیشب دیدمش ولی خیلی بهش توجه نکرد الان شانس بهم رو کرده بهتره بیشتر در موردش بدونم آره همینه )
مایکی : توکا چان تو فکری چیزی شده
توکا : چ..چی ن..نه نه چیزی ن..نیست
دارکن : آها خب اینو هاشن دارن میرسن
تاکمیچی : سلام
دراکن : سلام اومدین
تاکمیچی: 😂
هیناتا : سلام اسم من هیناتا است
دراکن و مایکی : سلام هیناتا چان
اما : سلام
هیناتا : سلام ☺️
هیناتا رو میکنه به توکا
و توکا توی فکر در مورد دعوای امشب دارک نایت با گنگ خرس های قطبی بود برای همینم حواسش نبود
همه که قیافه ی جدی توکا رو دیدن که توی اعماق فکر بود
اما : توکا چان
توکا : ......
اما : توکااااااااا چااااااننننن
توکا : ب...بله ببخشید حواسم نبود
مایکی : توکا چان مشکلی پیش اومده امروز انگار حالت خوب نیست🫤
توکا : ن..نه من خ..خوبه خوبم 😖
هیناتا : سلام توکا چان میتونم اینجوری صدات کنم
توکا : آره راحت باش منم هینا چان صدات میکنم☺️
و ما اما رو داریم که داره حسودی میکنه 😠چون شما به هیناتا توجه کردین نه به اون
تاکمیچی نگاهشو به شو میده و چون نمیدونه که اون کی شما میگید
توکا : این برادر کوچکتر منه اسمشم شو هست
شو : سلام
اون دوتا : سلام
و شما میری توی یک کافه میشینید مایکی کنار شما میشینه دراکنم پیش مایکی اما هم پیش دراکن و اون ور شما شو هستش و کنار شو هیناتا و کنار هیناتا هم تاکمیچی
دوباره اما حسودی میکنه چون هینا از اون به تو نزدیک تره
و اینکه توی کافه چی گذشت مهم نیست چون فقط خوردین😂
کم کم داشت هوا تاریک میشد که شما گفتید
توکا: ای وای ساعتو نگاه کن من دیگه باید برم به خونه کار دارم ببخشید ولی ما دیگه میریم
مایکی : نهههه چرا اینقدر زود
دارکن : مایکی ساعتو نگاه کن اونا کار دارم ما هم باید بریم
زود خداحافظی کردین و با شو بدو بدو رفتین
در راه
توکا : شووو بدو باید زنگ بزنم به تاماکی زینگ در حال زنگ زدن
آغاز مکالمه
توکا : تاماکی افراد رو جمع کردی سرد
تاماکی : راستش فرمانده الان داشتم همین کارو انجام میدادم
توکا : خوبه منم خونه نیستم الان میرم و لباسامو میپوشم و راه میوفتیم
تاماکی : اتاعت میشود فرمانده
پایان مکالمه
شو : نه چان به موقع میرسین
توکا : آره آره بابا ما زودم نرسیم زود تمومش میکنیم ناسلامتی ما دارک نایتیم و من بلک گرلم
شو : مواظب خودت باشی ها
توکا : چشم☺️
پرش زمانی در میدان جنگ
بای 🫶😍👋
۶.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.