دوپارتی
#دوپارتی
#درخواستی
^ پیامد های دعوا ^
پارت ۱
^ ا.ت عضو هشتم گروهه و خواهر لیدر گروه البته که توی یه گروه ۸ نفره اگر فقط تو دختر باشی مشکلاتی هم هست قطعا اختلافاتی هم هست ^
^ سر یکی از همین اختلاف ها دعوا تون شده بود حالا اختلاف سر چی بود ؟؟ کاور آهنگ ^
^ بله مسخرست ولی کو گوش شنوا ؟؟ یکی بیاد به این ها بگه ^
^ آره دیگه خلاصه بحثتون بالا گرفته بود که دیگه خسته شدی می دونستی نظر تو تنهایی نمیتونه به ۷ نفر غالب بشه ولی نمیخواستی کم بیاری پس با جمله ی * اصلا به درک * از خونه زدی بیرون ^
^ داشتی برای خودت توی خیابون های خلوت و تاریک شهر قدم میزدی هیچ آدمی توی خیابون نبود تعجبی هم نداشت ساعت ۱۲ شب بود ^
^ توی افکارت غرق شده بودی که صدای پای کسی پشت سرت نظرتو جلب کرد تلاش کردی اهمیتی ندی ولی نمیشد ^
^ تصمیم گرفتی مسیرتو عوض کنی ولی بازم اون صدای پارو می شنیدی مطمعن شدی که داری تعقیب میشی ^
^ بفرما حالا چه غلطی می خوای بخوری؟؟ استرس کل وجودتو گرفته بود و اون صدای لعنتی هر لحظه بهت نزدیک تر میشد ^
^ تصمیم گرفتی به داداشت خبر بدی ... ولی آیا می تونستی بهش زنگ بزنی ؟؟؟ می ترسیدی باهاش تماس بگیری چون ممکن بود هر لحظه اون یارو گوشیتو ازت بقاپه..... تصمیم گرفتی بهش پیام بدی می دونستی که الان نگرانت شده پس سریع پیامتو می بینه ... حداقل امیداور بودی ..... وارد صفحه ی چتت با نامجون شدی : نامجونا یکی داره تعقیبم میکنه
به محض این که دکمه ی ارسال رو زدی یه چیزی جلوی دهنت رو گرفت و ... وارد دنیای خاموشی شدی ^
.
.
.
.
.
#درخواستی
^ پیامد های دعوا ^
پارت ۱
^ ا.ت عضو هشتم گروهه و خواهر لیدر گروه البته که توی یه گروه ۸ نفره اگر فقط تو دختر باشی مشکلاتی هم هست قطعا اختلافاتی هم هست ^
^ سر یکی از همین اختلاف ها دعوا تون شده بود حالا اختلاف سر چی بود ؟؟ کاور آهنگ ^
^ بله مسخرست ولی کو گوش شنوا ؟؟ یکی بیاد به این ها بگه ^
^ آره دیگه خلاصه بحثتون بالا گرفته بود که دیگه خسته شدی می دونستی نظر تو تنهایی نمیتونه به ۷ نفر غالب بشه ولی نمیخواستی کم بیاری پس با جمله ی * اصلا به درک * از خونه زدی بیرون ^
^ داشتی برای خودت توی خیابون های خلوت و تاریک شهر قدم میزدی هیچ آدمی توی خیابون نبود تعجبی هم نداشت ساعت ۱۲ شب بود ^
^ توی افکارت غرق شده بودی که صدای پای کسی پشت سرت نظرتو جلب کرد تلاش کردی اهمیتی ندی ولی نمیشد ^
^ تصمیم گرفتی مسیرتو عوض کنی ولی بازم اون صدای پارو می شنیدی مطمعن شدی که داری تعقیب میشی ^
^ بفرما حالا چه غلطی می خوای بخوری؟؟ استرس کل وجودتو گرفته بود و اون صدای لعنتی هر لحظه بهت نزدیک تر میشد ^
^ تصمیم گرفتی به داداشت خبر بدی ... ولی آیا می تونستی بهش زنگ بزنی ؟؟؟ می ترسیدی باهاش تماس بگیری چون ممکن بود هر لحظه اون یارو گوشیتو ازت بقاپه..... تصمیم گرفتی بهش پیام بدی می دونستی که الان نگرانت شده پس سریع پیامتو می بینه ... حداقل امیداور بودی ..... وارد صفحه ی چتت با نامجون شدی : نامجونا یکی داره تعقیبم میکنه
به محض این که دکمه ی ارسال رو زدی یه چیزی جلوی دهنت رو گرفت و ... وارد دنیای خاموشی شدی ^
.
.
.
.
.
۹.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.