خدمتکار عمارت ما
پارت:۵
ات:گوه خوردممممممم
جونگکوک:دیگه دیره بددگرل...از دست من فرار میکنی هاا...؟
ات:دیگه فرار نمیکنم به مولا قول میدم
جونگکوک:نه دیگه باید تنبیه بشی
ادمین ویو:
جونگکوک ات رو انداخت و رویش خیمه رد و....
[به کامنت مراجعه نمایید باتشکر]
ات ویو:
صبح با دلدردی زیر دلم از خواب بیدار شدم....و با بیاد اوردن کار های دیشب.....
ات:واااااتتا فااااخ نهههه
ات برگشت ولی جونگکوک نبود
ات:ی...ینی کجاست....؟
جونگکوک. ویو:
دیشب از بس خسته بودم عصبانی شدم و با ات...اهم اهم
صبح زود بلند شدم و رفتم بیرون
ات:اخ...د..دلم...
=ات رفت پیش اجوما=
اجوما:دخترم حالت خوبهههه....؟دیشب چی شددد...؟
ات:هیچی..چیز خاصی نشد
اجوما:اها.خوب...برو ظرف هارو بشور و عمارتو تمیز کن امشب یه پارتی داریم ساعت ۱۰
ات:چ..چشم
=ات رفت و مشغول تمیز کردن عمارت شد=
_ساعت ۱۰ شب_
ات ویو:از خستگی نمیتونسم تکون بخورم صبح کی و حالا کی
تجوما:دختدم...کارا تموم شد...؟
اجوما:ب..بله
اجوما:خوب...اماده باش باید از مهمونا پذیرایی کنی
ات:ا..ام..چشم....^^
=مهمان های عزیز تشزیفشان رو اوردن=
جونگکوک:ات.....اون مردی که اونجا میبینی پدرمه و اون دختره بغلش دختر خالمه...امشب تو باید نقش دوست دختر منو بازی کنی فهمیدی
ات:جانننننم...؟
جونگکوک:همین که گفتم اجوما لباستو میاره...
ات:ب..باشه
=ات رفت تو اتاث و لباسی که اجوما واسش اورده بود رو پوشید..ورفت پایین و پیش جونگکوک نشست=
که یهو جونگکوک........
ات:گوه خوردممممممم
جونگکوک:دیگه دیره بددگرل...از دست من فرار میکنی هاا...؟
ات:دیگه فرار نمیکنم به مولا قول میدم
جونگکوک:نه دیگه باید تنبیه بشی
ادمین ویو:
جونگکوک ات رو انداخت و رویش خیمه رد و....
[به کامنت مراجعه نمایید باتشکر]
ات ویو:
صبح با دلدردی زیر دلم از خواب بیدار شدم....و با بیاد اوردن کار های دیشب.....
ات:واااااتتا فااااخ نهههه
ات برگشت ولی جونگکوک نبود
ات:ی...ینی کجاست....؟
جونگکوک. ویو:
دیشب از بس خسته بودم عصبانی شدم و با ات...اهم اهم
صبح زود بلند شدم و رفتم بیرون
ات:اخ...د..دلم...
=ات رفت پیش اجوما=
اجوما:دخترم حالت خوبهههه....؟دیشب چی شددد...؟
ات:هیچی..چیز خاصی نشد
اجوما:اها.خوب...برو ظرف هارو بشور و عمارتو تمیز کن امشب یه پارتی داریم ساعت ۱۰
ات:چ..چشم
=ات رفت و مشغول تمیز کردن عمارت شد=
_ساعت ۱۰ شب_
ات ویو:از خستگی نمیتونسم تکون بخورم صبح کی و حالا کی
تجوما:دختدم...کارا تموم شد...؟
اجوما:ب..بله
اجوما:خوب...اماده باش باید از مهمونا پذیرایی کنی
ات:ا..ام..چشم....^^
=مهمان های عزیز تشزیفشان رو اوردن=
جونگکوک:ات.....اون مردی که اونجا میبینی پدرمه و اون دختره بغلش دختر خالمه...امشب تو باید نقش دوست دختر منو بازی کنی فهمیدی
ات:جانننننم...؟
جونگکوک:همین که گفتم اجوما لباستو میاره...
ات:ب..باشه
=ات رفت تو اتاث و لباسی که اجوما واسش اورده بود رو پوشید..ورفت پایین و پیش جونگکوک نشست=
که یهو جونگکوک........
۲۲.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.