p⁵🪶💍
راوی « کاترین در حالت سکوت و سکته بود... کیم علاوه بر زیبایی و نظم فوق العاده اش! جنتلمنی جذاب و با کفایت بود... کاترین متوجه شد کیم بار ها اونو صدا کرده... عذرخواهی کرد و گفت
کاترین « منو ببخشید... به محیط جدید عادت ندارم هول شدم
تهیونگ « مشکلی نیست... امیدوارم دیگه تکرار نشه؛ بشینید
کاترین « چشم
تهیونگ « اگه نمیدونستم مامورین یقینا باور میکردم از شرکت اومدین! *لبخند... بازیگر خوبی هستی آبی یا بهتره بگم جانگ کاترین! البته از بهترین مامور سازمان بهتر از این انتظار نمیره!
کاترین « ممنونم جناب کیم... خب من باید چیکار کنم؟
تهیونگ « شک ندارم در هنر های رزمی و تیر اندازی مهارت بالایی دارین اما برخورد با بچه ها... هیچ تصوری ازش ندارم و فعلا سه ماه ازمایشی اینجا کار میکنید...اگه با آچا کنار اومدین که موندگار میشید و اگر نشد, برمیگردین سازمان
کاترین « مطمئن باشید، از پسش بر میام فقط.... اگه تونستم تا چند سالگی آچا باید اینجا بمونم؟
تهیونگ « بستگی به عملکردتون داره
کاترین « خیلی ممنون
تهیونگ « همراه من بیاید تا آچا رو ببینید
کاترین « بله... همراه کیم از اتاقش خارج شدم و بعد از رد شدن از دوتا اتاق به اتاقی با در سفید که با حلقه گل رز و تاج تک شاخ تزئین شده بود رسیدیم... مشخص بود اتاق آچاست.. کیم در زد و بعد از چند دقیقه خرسی سفید مقابل چشمانمون ظاهر شد... کمی که دقت کردم دیدم دختر بچه ای کوچک و شیرین خرس رو بغل کرده... با دیدن کیم لبخند شیرینی زد و خرس رو رها کرد
آچا « بابایییییی
تهیونگ « چطوری فندوق من؟
آچا « خوب خوب خوب....
راوی « آچا تازه متوجه کاترین شده بود... بانویی زیبا و بیست و پنج که ظرافت و نظمش کاملا مشخص بود
آچا « سلام... بابایی این خانم کیه؟
تهیونگ « خانم جانگ هستن... قراره از این به بعد مراقب تو باشه
آچا « بازم پرستار.. بابا
تهیونگ « آچا خودت خوب میدونی نیاز داری یکی عین مادر مراقبت باشه و ازت محافظت کنه... پس لطفا بهونه نگیر
راوی « آچا اخمی کرد و بعد خطاب به کاترین گفت
آچا « اسمت چیه؟
کاترین « آمم.. کاترین هستم بانوی جوان
آچا « بابایی منو میزاری پایین؟
تهیونگ « اوه بفرما
راوی « آچا به طرف کاترین رفت و کاترین هم روی دو زانو نشست تا هم قد کاترین بشه... از نظر اون آچا دختر زیبا و بانمکی بود... حیف که مادرش رو خیلی زود از دست داده و مثل خودش طمع تلخ بی مادری رو کشیده
آچا « خب ظاهرا باید به مدت با هم کنار بیایم... اسم من کیم آچاست... لطفا بانوی جوان و خانم اینا صدام نکن بدم میاد -_-
کاترین « خوشبختم... پس چی صدات کنم؟
آچا « اوممم پیشی ^^
کاترین « پیشی کیم؟
آچا « ترکیب خوبیه *با ذوق... بلههه
کاترین « خب تو منو چی صدا میکنی؟
🪅🫂🪶خب دیگه با اجازه برم بخوابم... صبح میام...
کاترین « منو ببخشید... به محیط جدید عادت ندارم هول شدم
تهیونگ « مشکلی نیست... امیدوارم دیگه تکرار نشه؛ بشینید
کاترین « چشم
تهیونگ « اگه نمیدونستم مامورین یقینا باور میکردم از شرکت اومدین! *لبخند... بازیگر خوبی هستی آبی یا بهتره بگم جانگ کاترین! البته از بهترین مامور سازمان بهتر از این انتظار نمیره!
کاترین « ممنونم جناب کیم... خب من باید چیکار کنم؟
تهیونگ « شک ندارم در هنر های رزمی و تیر اندازی مهارت بالایی دارین اما برخورد با بچه ها... هیچ تصوری ازش ندارم و فعلا سه ماه ازمایشی اینجا کار میکنید...اگه با آچا کنار اومدین که موندگار میشید و اگر نشد, برمیگردین سازمان
کاترین « مطمئن باشید، از پسش بر میام فقط.... اگه تونستم تا چند سالگی آچا باید اینجا بمونم؟
تهیونگ « بستگی به عملکردتون داره
کاترین « خیلی ممنون
تهیونگ « همراه من بیاید تا آچا رو ببینید
کاترین « بله... همراه کیم از اتاقش خارج شدم و بعد از رد شدن از دوتا اتاق به اتاقی با در سفید که با حلقه گل رز و تاج تک شاخ تزئین شده بود رسیدیم... مشخص بود اتاق آچاست.. کیم در زد و بعد از چند دقیقه خرسی سفید مقابل چشمانمون ظاهر شد... کمی که دقت کردم دیدم دختر بچه ای کوچک و شیرین خرس رو بغل کرده... با دیدن کیم لبخند شیرینی زد و خرس رو رها کرد
آچا « بابایییییی
تهیونگ « چطوری فندوق من؟
آچا « خوب خوب خوب....
راوی « آچا تازه متوجه کاترین شده بود... بانویی زیبا و بیست و پنج که ظرافت و نظمش کاملا مشخص بود
آچا « سلام... بابایی این خانم کیه؟
تهیونگ « خانم جانگ هستن... قراره از این به بعد مراقب تو باشه
آچا « بازم پرستار.. بابا
تهیونگ « آچا خودت خوب میدونی نیاز داری یکی عین مادر مراقبت باشه و ازت محافظت کنه... پس لطفا بهونه نگیر
راوی « آچا اخمی کرد و بعد خطاب به کاترین گفت
آچا « اسمت چیه؟
کاترین « آمم.. کاترین هستم بانوی جوان
آچا « بابایی منو میزاری پایین؟
تهیونگ « اوه بفرما
راوی « آچا به طرف کاترین رفت و کاترین هم روی دو زانو نشست تا هم قد کاترین بشه... از نظر اون آچا دختر زیبا و بانمکی بود... حیف که مادرش رو خیلی زود از دست داده و مثل خودش طمع تلخ بی مادری رو کشیده
آچا « خب ظاهرا باید به مدت با هم کنار بیایم... اسم من کیم آچاست... لطفا بانوی جوان و خانم اینا صدام نکن بدم میاد -_-
کاترین « خوشبختم... پس چی صدات کنم؟
آچا « اوممم پیشی ^^
کاترین « پیشی کیم؟
آچا « ترکیب خوبیه *با ذوق... بلههه
کاترین « خب تو منو چی صدا میکنی؟
🪅🫂🪶خب دیگه با اجازه برم بخوابم... صبح میام...
۱۷۸.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.