شینپی (پارت ۲۲)
"ویو کوک"
توی خونه که چه عرض کنم ، توی ویرانه های باقی مونده از اون جنگ وحشتناک نشسته بودیم . سینا داشت از دور میومد . همه بلند شدیم .
نامجون : چه بلایی سر رییسشون اومد؟
سینا : کشتمش...(با سر و صورت خونی)
کوک : ا/ت چی شد؟ بازم بهم چشم غره رفت .
سینا : آمبولانس از در پشتی بردش بیمارستان .
عذاب وجدان یک لحظه ولم نمی کرد .
کوک : اصن...اصن قضیه چیه؟ما چرا اینجا بودیم؟ اون عوضی کی بود؟
سینا خسته و زخمی افتاد روی زمین و به ستونی تکیه داد . بغض کرده بود و اشکاش می ریختن .
سینا : نمیدونم...نمیدونم ا/ت زنده بمونه یا نه...شاید بهتره بهتون بگم ، حالا که اون حرومزاده مرده...
گلوشو صاف کرد و شروع کرد .
سینا : رئیس اونا که مرد اسمش مینهو بود ، رقیب و دشمن اصلی ما . یه باند مافیایی پر از فساد که آدمای بی گناه رو گله گله می کشن .
جیمین : مگه گوسفندن که میگی گله گله:/
سینا با نگاهی نشون داد که خفه بشه .
سینا : مینهو عاشق یه دختر میشه . از قضا اون دختر آرمی بوده و وقتی مینهو ازش خواستگاری میکنه ، ردش کرد . و دلیلش این بود که گفته نمیتونه جز بی تی اس کسی رو دوست داشته باشه...
هممون دوست داشتیم از خجالت آب شیم بریم توی زمین . سینا : اونم آتیشی شد و توی پارتی مافیاها جلوی همه گفت که تصمیم داره بی تی اس رو پیدا کنه و بکشه . طبیعتا ا/ت هم اونجا بود و با شنیدن این حرف خونش به جوش اومد . تنها کسی که میتونست از پس مینهو بر بیاد ، فقط و فقط خودش بود . پس خیلی سریع دستور داد شماهارو بدزدیم و بیاریم اینجا، بدون اینکه هیچکس بفهمه . چون به قول خودش فقط یه هیولا از پس یه هیولا ی دیگه برمیاد .
(سخنی از وینچنزو اعظم)
نامجون : ی...یعنی برای محافظت از ما دزدیدمون و حبسمون کرد؟
سینا : درسته ، و شما اونقدر باهاش بی رحم بودید . میدونین چرا دیوونه شد و روز اول زد شیشه رو شکست؟ میدونین چرا عین دیوونه ها گریه می کرد و جیغ می کشید؟ چون هیچ ننگی رو برای یه آرمی بالاتر از این نمیدونست که بی تی اس ازش متنفر باشه .
نگاهشو داد به جیمین .
جیمین : وای...من چیکار کردم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
______________________
ببخشید دیروز پارت نذاشتم ، شرایط خوبی نداشتم🙏
توی خونه که چه عرض کنم ، توی ویرانه های باقی مونده از اون جنگ وحشتناک نشسته بودیم . سینا داشت از دور میومد . همه بلند شدیم .
نامجون : چه بلایی سر رییسشون اومد؟
سینا : کشتمش...(با سر و صورت خونی)
کوک : ا/ت چی شد؟ بازم بهم چشم غره رفت .
سینا : آمبولانس از در پشتی بردش بیمارستان .
عذاب وجدان یک لحظه ولم نمی کرد .
کوک : اصن...اصن قضیه چیه؟ما چرا اینجا بودیم؟ اون عوضی کی بود؟
سینا خسته و زخمی افتاد روی زمین و به ستونی تکیه داد . بغض کرده بود و اشکاش می ریختن .
سینا : نمیدونم...نمیدونم ا/ت زنده بمونه یا نه...شاید بهتره بهتون بگم ، حالا که اون حرومزاده مرده...
گلوشو صاف کرد و شروع کرد .
سینا : رئیس اونا که مرد اسمش مینهو بود ، رقیب و دشمن اصلی ما . یه باند مافیایی پر از فساد که آدمای بی گناه رو گله گله می کشن .
جیمین : مگه گوسفندن که میگی گله گله:/
سینا با نگاهی نشون داد که خفه بشه .
سینا : مینهو عاشق یه دختر میشه . از قضا اون دختر آرمی بوده و وقتی مینهو ازش خواستگاری میکنه ، ردش کرد . و دلیلش این بود که گفته نمیتونه جز بی تی اس کسی رو دوست داشته باشه...
هممون دوست داشتیم از خجالت آب شیم بریم توی زمین . سینا : اونم آتیشی شد و توی پارتی مافیاها جلوی همه گفت که تصمیم داره بی تی اس رو پیدا کنه و بکشه . طبیعتا ا/ت هم اونجا بود و با شنیدن این حرف خونش به جوش اومد . تنها کسی که میتونست از پس مینهو بر بیاد ، فقط و فقط خودش بود . پس خیلی سریع دستور داد شماهارو بدزدیم و بیاریم اینجا، بدون اینکه هیچکس بفهمه . چون به قول خودش فقط یه هیولا از پس یه هیولا ی دیگه برمیاد .
(سخنی از وینچنزو اعظم)
نامجون : ی...یعنی برای محافظت از ما دزدیدمون و حبسمون کرد؟
سینا : درسته ، و شما اونقدر باهاش بی رحم بودید . میدونین چرا دیوونه شد و روز اول زد شیشه رو شکست؟ میدونین چرا عین دیوونه ها گریه می کرد و جیغ می کشید؟ چون هیچ ننگی رو برای یه آرمی بالاتر از این نمیدونست که بی تی اس ازش متنفر باشه .
نگاهشو داد به جیمین .
جیمین : وای...من چیکار کردم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
______________________
ببخشید دیروز پارت نذاشتم ، شرایط خوبی نداشتم🙏
۱۳.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.