name:impugn part:26 دیگه ادامه رمان رو اینجا میزارم . . .
جیمین: ا.ت و دیدم
لیا: جدییی؟ کجااا؟ باهاش حرف زدی؟
جیمین با یاداوری اتفاقات لبخندی زد : اره...امروز رفتم خونش...مامان
لیا سریع گفت: چیشده؟اتفاقی افتاده؟
جیمین: مامان باورت میشه من یه دختر دارم...نمیتونستم باور کنم....شیش ماهشه
لیا: چطور؟ اخه...منظورم اینه اخرین بار که پیشت ب...
جیمین با ذوق وسط حرفش پرید و گفت: خودشم نمیدونسته تا سه ماهگی...بعدش میبینه شکمش داره باد میکنه شک میکنه میره بیمارستان بهش میگن حامله ای ...میگن احتمالا خونریزی رحم بوده
لیا: وای خدا...باورم نمیشه...دیدیش؟
جیمین: خیلی قشنگه...خیلییی
لیا: یونهوا اونجاست
جیمین: درخواست طلاق داده...واسه پس فردا
لیا: پدرت میدونه؟
جیمین: بهش بگو
لیا: باهاش قهری؟
جیمین: نه ولی ترجیح میدم حرف نزنم
لیا: ما ماه دیگه میایم یه سر بهتون بزنیم...خب...من باید برم...نمیتونم صبرکنم برای دیدن دخترت...راستی اسمش چیه
جیمین دراز کشید و لبخندی زد: یون هی
لیا: اوممم...خوشم اومد
و بعد هردوشون خندیدن
.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#وانشات#نامجون#جیمین#شوگا#جیهوپ#تهیونگ#جین#جونگکوک#کیپاپ
لیا: جدییی؟ کجااا؟ باهاش حرف زدی؟
جیمین با یاداوری اتفاقات لبخندی زد : اره...امروز رفتم خونش...مامان
لیا سریع گفت: چیشده؟اتفاقی افتاده؟
جیمین: مامان باورت میشه من یه دختر دارم...نمیتونستم باور کنم....شیش ماهشه
لیا: چطور؟ اخه...منظورم اینه اخرین بار که پیشت ب...
جیمین با ذوق وسط حرفش پرید و گفت: خودشم نمیدونسته تا سه ماهگی...بعدش میبینه شکمش داره باد میکنه شک میکنه میره بیمارستان بهش میگن حامله ای ...میگن احتمالا خونریزی رحم بوده
لیا: وای خدا...باورم نمیشه...دیدیش؟
جیمین: خیلی قشنگه...خیلییی
لیا: یونهوا اونجاست
جیمین: درخواست طلاق داده...واسه پس فردا
لیا: پدرت میدونه؟
جیمین: بهش بگو
لیا: باهاش قهری؟
جیمین: نه ولی ترجیح میدم حرف نزنم
لیا: ما ماه دیگه میایم یه سر بهتون بزنیم...خب...من باید برم...نمیتونم صبرکنم برای دیدن دخترت...راستی اسمش چیه
جیمین دراز کشید و لبخندی زد: یون هی
لیا: اوممم...خوشم اومد
و بعد هردوشون خندیدن
.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#وانشات#نامجون#جیمین#شوگا#جیهوپ#تهیونگ#جین#جونگکوک#کیپاپ
۱۰.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.