وانشات و سناریو/Oneshot and Senario
انیمه:وان پیس/One Peice
موضوع:یه روز توی کشتی کلاه حصیری ها
※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※
مثل همیشه،نامی داشت با دوربینش اینور و اونور رو نگاه میکرد.زورو هم یه گوشه از عرشه بود و با شمشیرهاش داشت چرت میزد.
اوسوپ هم داشت یه کارایی میکرد که معلوم نبود!روبین هم روی صندلی درحال خوندن کتاب بود.
سانجی توی آشپزخونه درحال آشپزی بود.لوفی هم داشت سعی میکرد که یه ماهی بگیره و گوشتش رو بخوره!چوپر هم با چشمای پر از ستاره به لوفی نگاه میکرد.فرانکی هم همونطوری داشت یه چیزایی میساخت.
نگهان،لوفی از جاش پرید و شروع کرد به داد زدن:
لوفی:یکی گرفتم!یکی گرفتم!
چوپر:ها؟!چی گرفتی چی گرفتی؟؟؟
نگاه های همه به اون دوتا شد.درحالی که زورو هنوز داشت چرت میزد.
لوفی،با تمام زورش سعی کرد که چیزیو که گرفته بکشه بیرون.و موفق هم شد!همین که ماهی رو از آب کشید،ماهی به هوا پرتاب شد و همه متعجب بهش نگاه میکردن.که ماهی سقوط کرد و روی سر زورو فرود اومد.زورو از جاش پرید و با داد گفت:
زورو:کی منو بیدار کرده؟؟؟چرا ساکت نمیشین؟؟؟
لوفی:ببخشید زورو جان داداش!
ماهی هم بعد از برخورد به زورو فرار کرده بود و افتاد بود تو دریا.لوفی خودشو از لبهی عرشه آویزون کرده بود:
لوفی:ای بابا...ماهی خوشمزهای بود!
اوسوپ:تو از کجا میدونستی؟
لوفی: چون گوشت بوددددددد!!!
ناگهان سانجی اومد رو عرشه:
سانجی:بگید ببینم این همه سر و صدا برا چیه؟؟؟
چوپر:لوفی یه ماهی بزرگ و خوشمزه گرفته بود؛ولی خورد به کلهی زورو و زورو از خواب پرید و ماهی هم فرار کرد.
سانجی:که اینطور...
سانجی:بیاید غذا حاضره!!!
لوفی همین که اینو شنید فورا رفت تو آشپز خونه،و سر میز نشست:
لوفی:غذاااااا گشنمههههه!!!
سانجی:صب کن روبین جان و نامی سان بیان بی ادب!!!
روبین:عیبی نداره.
نامی:ماهم اومدیم.
همه اومدن سر میز و سانجی برای همه غذا کشید و گذاشت.همه هم با ذوق و خوشحالی شروع کردن به غذا خوردن...
※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※
موضوع:یه روز توی کشتی کلاه حصیری ها
※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※
مثل همیشه،نامی داشت با دوربینش اینور و اونور رو نگاه میکرد.زورو هم یه گوشه از عرشه بود و با شمشیرهاش داشت چرت میزد.
اوسوپ هم داشت یه کارایی میکرد که معلوم نبود!روبین هم روی صندلی درحال خوندن کتاب بود.
سانجی توی آشپزخونه درحال آشپزی بود.لوفی هم داشت سعی میکرد که یه ماهی بگیره و گوشتش رو بخوره!چوپر هم با چشمای پر از ستاره به لوفی نگاه میکرد.فرانکی هم همونطوری داشت یه چیزایی میساخت.
نگهان،لوفی از جاش پرید و شروع کرد به داد زدن:
لوفی:یکی گرفتم!یکی گرفتم!
چوپر:ها؟!چی گرفتی چی گرفتی؟؟؟
نگاه های همه به اون دوتا شد.درحالی که زورو هنوز داشت چرت میزد.
لوفی،با تمام زورش سعی کرد که چیزیو که گرفته بکشه بیرون.و موفق هم شد!همین که ماهی رو از آب کشید،ماهی به هوا پرتاب شد و همه متعجب بهش نگاه میکردن.که ماهی سقوط کرد و روی سر زورو فرود اومد.زورو از جاش پرید و با داد گفت:
زورو:کی منو بیدار کرده؟؟؟چرا ساکت نمیشین؟؟؟
لوفی:ببخشید زورو جان داداش!
ماهی هم بعد از برخورد به زورو فرار کرده بود و افتاد بود تو دریا.لوفی خودشو از لبهی عرشه آویزون کرده بود:
لوفی:ای بابا...ماهی خوشمزهای بود!
اوسوپ:تو از کجا میدونستی؟
لوفی: چون گوشت بوددددددد!!!
ناگهان سانجی اومد رو عرشه:
سانجی:بگید ببینم این همه سر و صدا برا چیه؟؟؟
چوپر:لوفی یه ماهی بزرگ و خوشمزه گرفته بود؛ولی خورد به کلهی زورو و زورو از خواب پرید و ماهی هم فرار کرد.
سانجی:که اینطور...
سانجی:بیاید غذا حاضره!!!
لوفی همین که اینو شنید فورا رفت تو آشپز خونه،و سر میز نشست:
لوفی:غذاااااا گشنمههههه!!!
سانجی:صب کن روبین جان و نامی سان بیان بی ادب!!!
روبین:عیبی نداره.
نامی:ماهم اومدیم.
همه اومدن سر میز و سانجی برای همه غذا کشید و گذاشت.همه هم با ذوق و خوشحالی شروع کردن به غذا خوردن...
※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※※
۱۶.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.